رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

حتما بخوانید ... آنچه در آمریکا نیافتم ...

کارخانه حیات گرم است ، جریان زندگى پیش مى رود، انسانها در جنب و جوشند و امور آنها در غوغا و جنجال عجیبى به انجام مى رسد.

جوش و خروش سرسام آورى بر گستره حیات سایه افکنده و چنان مى نماید که حقیقت زندگى ، مانند سیماى آراسته و مزین ظاهرى اش ، مستقیم و متعادل است و همه چیز به کام و بر وفق مراد است .
دستاوردهاى بشر در علوم زیستى ، پزشکى ، فیزیک ، شیمى ، علوم ریاضى ، محاسبات کامپیوترى و سایر حوزه هاى علم ، به نحو عجیبى باور نکردنى است . زیرا بسیارى از مجهولات و مشکلات گذشتگان ، در این زمانه براى بشر حل و فصل شده و راههاى نارفته بیشمارى ، هموار گشته است . هر کس دیگرى هم که باشد بشر این عصر را سعادتمند و کامروا مى داند. مگر مى شود با داشتن این همه فن  و دانش و برخوردارى از این همه تسهیلات و امکانات ، باز هم زانوى غم در بغل گرفت و اظهار نارضایتى کرد؟ آیا مى توان تصور کرد که امورى فراتر از مقبولات علم موجود باشد؟ و...
واقعیت این است که حاکمیت همین روحیه علم باورى و اعتقاد به صدق بى چون و چراى دستاوردهاى علوم طبیعى ، دایره معلومات بشرى را به حد علوم و معارف مادى تقلیل داده و پاره اى از حقایق  موجود را به صرف غیرمادى بودن یا عدم سنخیت آنها با مناسبات و قواعد مادى انکار کرده است .
به همین خاطر با آنکه در نگاه اول انتظار مى رود که علم بشرى پاسخگوى تمام نیازهاى او باشد، بسیارى از خواسته ها و سوالات اصیل و همواره او را بى جواب مى گذارد. زیرا این گونه امور یا علمى  محسوب نمى شوند و یا اگر پاسخى به آنها داده شود، خواه ناخواه ریشه در تعلیلات مادى دارد؛ چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست و یا حداکثر انسان را به گونه اى معنا مى کند که در قالبهاى علمى - به معناى مورد نظر آنان - بگنجد تا بتواند با قوانین و روشهاى علمى آن را تبیین نماید.
درست است که جهان معاصر از لحاظ علم و تکنولوژى ، گامهاى عظیمى برداشته و تا حد زیادى در فراهم آوردن خوراک و پوشاک و نوشاک انسان ، توفیق حاصل نموده است ، باید دید که براى سوالاتى نظیر از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ که هستم ؟ چه خواهم شد؟ چه سرنوشتى در انتظار من است و... چه تدبیرى اندیشیده است . زیرا این گونه سوالات و پرسشهاى ارجمند دیگرى از این قبیل ، بسى فربه تر از نیازمندیهاى نوزاد گونه اى است که از بدو تولد همزاد انسان بوده و هنوز هم که هنوز است رشد نکرده و در همان حالت طفولیت و نابالغى باقى مانده اند.
بدین ترتیب زمزمه هاى استیضاح علم مدرن از درون انسان به صدا در مى آید و انسانها با طرح سوالات مواندام و تیغ صفتى نظیر آنچه گذشت ، کالبد پولادنما و چند جداره آن را فرو مى کاوند و از خود مى پرسند که :

اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بینى چه میان نقش ‍ دیوار و میان آدمیت ؟
(سعدى ) 
دیده مى شود که با نگاهى ژرف تر و نظرى به آن سوى ظواهر موجود زندگى کنونى ، سیماى دیگرى نهان است که با این چهره همخوانى ندارد و اگر قرار باشد تبیینهاى علمى  کنونى را بر آن تحمیل نماییم ، یکباره تمام خوشیها و شیرینى هاى ظاهرى تلختر از زهر مى شود.
فراموش کردن خواسته هاى روحانى انسان ، مسکوت گذاشتن شور و شوقهاى درونى او، تحمیل باورهاى برآمده از علم تجربى بر افراد، ناتوان بودن نظامهاى معرفتى موجود، ادعاهاى بلند پروازانه مدعیان حل و فصل مشکلات بشرى ، به بن بست رسیدن طرحهاى بشر ساخته اى نظیر انسان مدارى ، عقلانیت  و مکاتب و راهکارهاى دیگرى از این قبیل ، افزایش مستمر بیماریهاى عجیب و غریب و از جمله رشد فزاینده امراض روانى ، پرخاشهاى کلان در سطح ملى و بین المللى ، تجاوز به حریم و حرمت دیگران و ... هر یک به نوعى ، انسان مدرن امروزى را از جهان و هر چه در آن است دلزده و دلسرد کرده و او را به وادى پرابهام حیرت و سرگردانى سوق داده است .
طغیان قواى بد فرماى وجود افراد، طبع مکدر و نفس مهذب ناشده آنها، بسیارى از قدرتهاى ازلى و آراستگیهاى ذاتى انسان را فرو بلعیده ، او را در راه عملى ساختن اندیشه هاى نابکارانه خود جسور ساخته و راه فراموش ‍ کردن فضیلتها و ارجمندیهاى راستین بشرى را براى او هموار نموده است .
نداى الهى فراموش شده ، دستاوردهاى قدسى بشر بر باد رفته و زمین محکوم نفرین عمیقى شده است . انسانهاى فلک زده ، وظیفه مقدس خود را فراموش کرده و به آواى وحش و نغمه هاى حزن آفرینى از این قبیل دل داده اند. هدف خود را گم کرده اند، در سراشیبى سقوط افتاده اند و نمى دانند در کدام سرزمین به دنبال سرمشق گمشده خود بگردند ... و این هشدارى است به زندگان .
پیش از بعثت پیامبر اسلام (ص ) نیز عالمى آکنده از ماتم و نامرادى ، بشر بى پناه را در بر گرفته بود و بندگان خداوند، در چنان مصیبت مهیبى گرفتار آمده بودند که اهداف و مقاصد اصلى وجود خویش را نیز فراموش کرده بودند. جهان سرد و زمستان زده بود و تمامى ارکان آن در چنگال سوز و سرمایى بى امان گرفتار آمده بود.
بشر در بیابان و راه بى نهایتى گیر افتاده بود و از هر طرف که مى رفت جز وحشت و هراس نصیبى نداشت . شب سیاهى بر عالم خیمه افکنده بود. سوسوى نورى هم که گاه گاهى در این ظلمتکده درخشیدن مى گرفت ، چندان نبود که بتواند پرده تاریک این شب سیاه را بر درد و مردمان را به سوى اقلیم روشنایى رهنمون شود.
انسانها راه مقصود خود را گم کرده بودند و از صمیم قلب آرزومند برون آمدن ((کوکب هدایت )) بودند تا آسمان تاریک و ظلمانى حیات آنان را با پرتوى نورانى روشن کند و آنها را از این برهوت سرگردانى نجات دهد.
مدتها بود که جهان ، عقاید و باورهاى کهنه و فرسوده را به صورت مکرر دوباره خوانى مى کرد. با این حال از کشف هر گونه مفهوم تازه و نوینى در آن کاملا ناتوان بود و حتى مقدس جلوه دادن و قدسى معرفى کردن آنها نیز کارى از پیش نمى برد. از هر گونه جذابیتى تهى شده بود و هیچ امیدى به استخراج مفاهیم نوین از این مصالح کهنه و فرسوده وجود نداشت .
اصرار فراوان پیروان افکار و عقاید رایج در میان مردم بر لزوم حفظ بى قید و شرط آن عقاید و حتى حواشى و پیوستهایى نیز که حقیقتا ربطى به آن عقاید نداشتند از یک طرف ، و ناتوان بودن کارگزاران آن عقاید از فهم و حل نیازهاى اصیل بشرى از سوى دیگر، به گونه اى عجیب ، انسان را با شک و سرگردانى رو به رو کرده بود.
ولى ناگاه لطف فراگیر خداوند و کرم بى پایان او به فریاد انسان رسید و کوکب هدایت را در میان خود آنها برافروخت و بار دیگر در اوج ضعف و ناکامى بشر، روح امید به زندگى و رحمت خود را در دل آنان زنده کرد و آیین بازگشت به راه اصلى حیات و ماندن بر این صراط مستقیم را به آنان آموخت .
بعثت محمد رسول الله (ص ) یعنى همان ستاره اى که درخشید و ماه مجلس بشریت شد، تنها یک انتخاب ساده پارلمانى براى اداره نظام سیاسى و حاکمیت امور اجتماعى و مدنى انسان نبود. محمد (ص ) نماد حقیقى شکست تئوریها و طرحهاى بشر ساخته اى بود که مى کوشید با نظرهاى محدود و مختصر خود، انسان را به سرمنزل مقصود برساند؛ غافل از اینکه به علت عدم صلاحیتى که در ذات این فرضیه ها نهفته بود، کارى جز تحریف و انحراف انجام نمى داد.
اسلام به عنوان یک دین و روشى براى زندگى ، از همان روزهاى آغازین پیدایش خود در قالب دعوت پیامبر اکرم (ص )، مدعى داشتن حرفهاى تازه اى براى دیگران و به صور و اشکال گوناگون مى کوشید وجود، هویت و کیستى آنها را در برخوردى کاملا منطقى و معقول به نقد و بررسى بکشاند. ارائه صورت واقعى رویکردها، نظرگاهها و رهیافتهاى مخاطبان دعوت پیامبر (ص ) و به طور کلى به مناقشه کشاندن باورهاى حاکم بر جامعه آن زمان ، نمونه بارزى از نوآورى و ابداع این دین در عرصه جهان بینى و جهان شناسى است .
گویى با این کار، کهنگى و فرسودگى عقاید و باورهاى حاکم بر ذهن و زبان مردمان آن زمان را به رخشان مى کشید و مى کوشید با ارائه کراهت و زشتى نهفته در بطن جنب و جوشهاى آراسته و فریبنده آنان ، آنها را با نور حقیقت آشتى دهد و از ظلمت و تاریکى بطلان برهاند. به همین خاطر بارها و به طرق مختلف عقاید و باورهاى اصیل و ریشه دار آنها را به باد انتقاد مى گرفت و چنان محکم و با صلابت آنها را به نقد مى کشید که جایى را براى هیچ حرف و حدیث دیگرى خالى نمى گذاشت .
از همین رهگذر زمینه یک نوع بحران هویت و درهم شکستن برج و با روى ارزشهاى چندین و چند ساله آنها فراهم شد تا جایى که در برابر این دعوت ، ناچار به ((انتخاب )) شدند. به طورى که بناچار باید تکلیف خود را در برابر این رویکرد نوین و روشن تازه روشن مى کردند؛ چرا که این عقیده و نظرگاه نوین ، چنان فربه و آکنده بود که جایى را براى عرض اندام دیگر عقاید و باورها باقى نمى گذاشت و آنها را چنان کم رنگ و بى رونق مى ساخت ، که پس از چندى جز نام و خاطره اى مبهم چیزى از آنها باقى نمى ماند.
از سوى دیگر آنهایى که به این دعوت لبیک گفتند و در مسیر رو به ترقى و تعالى آن گام برداشتند، در زمانى اندک ، جزئى از این اقیانوس بیکران شدند و به سلسله درخشان جاودانگان تاریخ پیوستند. آنها در سایه ایمان به اصول این دین و اجراى عملى مقتضیات این عقیده ، عملا ضعف و عجز دیگران را مجسم ساخته و از این راه هویت آنها را بحرانى ساختند. این بود که به صورتى برق آسا، راه صد ساله را در یک شب پیمودند و در مدتى واقعا کم ، تحولى چنان شگرف ایجاد کردند که شاید هرگز در تاریخ تکرار نشود همچنان که قبلا نیز نشده بوده است .
به هر حال نوسازى و ابداعى همزاد با این دین در عالم آن زمان پدید آمد. چنان که در سایه این ابداع ، گرد و غبار غفلت از دل و جان توده هاى عظیمى از مردم زدوده شد و با فروغ این جلا و درخشش ، در مسیر تکامل و تعالى مواهب وجودى خود گام برداشتند و با حرکتى رو به سوى روشنایى ، گامى فرا پیش نهادند و با دمیدن روحى تازه در کالبد مرده مردم و دنیاى آنان ، هواى تازه اى را در فضاى سنگین و خسته کننده جهان آن روزگاران پراکندند و در سایه چنین اعجازى به احیاى بسیارى از ارزشهاى فراموش شده و اصلاح پاره اى از ارزشمندیهاى مخدوش شده برخاستند و در یک کلام به((تعمیر جهان )) پرداختند و کاملا واضح و آشکار است که به جز در سایه ابداع و نوسازى که نیاز مبرم آن زمان بوده چنین امرى امکان نداشته است .
امروز نیز مثل همان دوران است و گویى حوادث آن روزگار فرصت تکرار یافته اند، اما در حقیقت تکرار نیست ، بلکه تجلى مشابهى است که از روح واحدى برآمده است ! چرا که جانمایه تمام انحرافها و تحریفها یکى است ؛ و آن عدم شناخت صحیح الوهیت و عدم انجام درست وظیفه عبودیت است . از این روست که معتقدیم ، مسئله جاهلیت ، زمانى نیست .
بلکه جوهر و روحى است که هرگاه شرایط کافى ظهور یابد، تجلى مى کند.
اسلام نیز همین گونه است و به همین خاطر هرگز در قید و بندهاى زمان و مکان نمى گنجد. روح جان آفرینى است که هرگاه بستر مناسبى بیابد، پرتو افشانى مى کند و به مثابه فیض روح القدس ، به افراد لایق و قابلى که حامل پیام آن باشند، قدرتى مى دهد که مانند مسیحاى جوانمرد، مردگان را به زندگى برگردانند و بار دیگر سرود ((بودن )) و نغمه((ماندن )) را زمزمه کنند.
تعادل ناموزون حاکم بر جهان پایدار نمى ماند و شکى نیست که این اوضاع و احوال تلختر از زهر مى گذرد و بار دیگر روزگار چون شکر مى آید.
شیطان به قتل مى رسد، دیو از خانه جان انسان بیرون مى رود و فرشته رحمت به آن سرا در مى آید. اشکهاى خفته بشرى بیدار مى شوند و احساسهاى والاتبار انسانى قدرت مى گیرند. نسیم تحول ورزیدن گرفته است و صداى پاى دگرگونى به گوش مى رسد.
و اکنون بوضوح دیده مى شود که انسان در جستجوى معنى است و به دنبال خویشتن مقدس خود مى گردد. بشر در حال گذار از تحمیل به انتخاب است . از یقین جزم اندیشانه حاصل از دستاوردهاى علمى دست برداشته و پا به وادى شک و تردید در صدق بى چون و چراى آنها نهاده است .
اکنون بسیارى از امورى که پیشتر براى انسان پوچ و بى بها بود، قابل عنایت شده اند. اخبار ناقابل قبلى تا حد بسیار زیادى ((انگیزاننده )) شده اند.
بشر نیازمند ((ایمان )) و محتاج ((اعتقاد)) است و نیک مى داند که بدون برخوردارى از موهبت نیایش و پرستش ، به پاسخ درست بسیارى از پرسشهاى خود نمى رسد.
اکنون زمان آن رسیده که بسیارى از نهانیها آشکار شوند. بسیارى از ناگفته ها بر زبان آیند و حقایق پنهان مانده اى که تاکنون زمینه ظهور نیافته اند تابیدن بگیرند و قدرتهاى ازلى را در روح انسان زنده کنند.
زمان آن رسیده که ((موسا)) یى از میان پیروان محمد کبیر (ص ) قد علم کند و با عصایى چوبین عصیانهاى آهنین را درهم شکند. آرى ، هنگام آن رسیده که پیروان پیامبر با حضور فربه و غنى خود بار دیگر به ((تعمیر جهان )) برخیزند و با اصلاحى اصیل و بنیادین ، تکلیف مقدس مصلحى را دوباره پیشه کنند.
هنگام آن رسیده که کاروان خوش خیال بدیها و ناراستیهایى که راه ناکجاآباد را پیش گرفته اند متوقف شود، نمایش تکرارى حیات زیستى خاتمه یابد، نداى کرامت ازلى انسان بار دیگر از مناره مساجد محمد (ص )، به جاى یک سرزمین در تمام زمین سر داده شود و انسان را به زندگى لایق و درخورى که خداوند به او عطا فرموده برگرداند.
وقت آن است که پیام پیامبر به گوش همگان برسد، حقیقت برملا شود، و درد شناسان بکوشند مردمان مریض را به طریقى دلسوزانه مداوا کنند. ترش ‍ و تلخ روزگار آنان را هراسان نکند و درد و رنج بیشمار آنها را پریشان نسازد؛ چرا که این ، راه محمد (ص ) است و دوستداران صدیق آن بزرگوار در همیشه تاریخ این گونه بوده اند.
با این حال باید دانست که هر زمان اقتضاى خاصى دارد و باید حرمت آن را نگه داشت صیادان موفق ، موقعیت شکارگرى را هرگز فراموش نمى کنند. درست است که ما آمده ایم تا بندگان خداوند را از بندگى بندگان به بندگى خداوند، از تنگى دنیا به فراخى آن و از جور ادیان به عدل اسلام رهنمون شویم ، اما توفیق در این کار، مائده مجردى نیست که از آسمان فرود آید. این کار، امر عظیمى است و مانند هر امر عظیمى ، نیازمند تهیه مقدمات است .
پى افکندن نظام روشمند و دقیق براى دعوت انسان به دین خداوند، امرى لازم و ضرورى است . زیرا بناکردن رویکرد مکتبى بر امور متغیر و بى ثبات ، جز هرج و مرج و بى ثمرى بهره اى ندارد. براى کارآمدتر کردن نظام دعوت نیز، پیش از هر چیز نیازمند ((مصلحین صالح )) و اصلاح اندیشى هستیم که با فهم دقیق ، اصولى و عزیزانه اهداف و مقاصد این دین و در پیش گرفتن رویکردهاى مبتنى بر دو اصل ((دلسوزى )) و ((دردشناسى ))، از سطح آه و سوزهاى عاطفى و دردمندیهاى غیرکاربردى فراتر روند و با این رهیافت ، به مداواى حکیمانه دردهاى نهفته در بطن خانواده بزرگ بشرى بپردازند.
حضور فربه و غنى دعوتگرانى از این تبار در عرصه هاى گوناگون حیات انسانى ، برگ زرین و برهان محکمى است که آرمانهاى کلان این امت را به صورت عینى و مجسم نمایان مى سازد و از این راه الگوى عملى پرورش ‍ یافتگان این دین را نشان مى دهد. بدین ترتیب مردم مى توانند از طریق این ((اسوه ))ها اسلام را به صورت مجسم و عینى در حیات روزانه خود حس و لمس کنند و بدانند که نتیجه گام برداشتن در مسیر اسلام ، چگونه است .
در اینجا به اجمال باید گفت که اسلام ، مخالف علم ، تکنیک و توسعه  نیست و هرگز نفى آمریکا، غرب و هر کدام از دیگر جلوه هاى استکبار و اتراف ، به معنى نفى پیشرفت و مدنیت نیست و چه بسا امتها و سرزمینهایى بدون اذعان به حقانیت آمریکا و اعوان و انصارش ، در مسیر پیشرفت و ترقى گام نهاده اند و آثار درخشانى هم داشته اند. پس نباید نوسازى  یک جامعه را با غربى سازى  آن یکى گرفت . زیرا چنان که گذشت غرب ناتوان تر از آن است که بتواند همه دردها و آلام ما را درمان کند. غرب ، طبیب درمانگرى است که خود از انواع دردها رنج مى برد.
پس متولیان دعوت و اصلاح اسلامى ، باید بکوشند به جاى بهره گیرى از مصلحین بى صلاحیت و انتقام جویى که مى کوشند انتقام سیئات و بدیهاى گذشتگان را از اکنونیان بگیرند، از مصلحین صالح و باصلاحیتى یارى بخواهند که از نظرگاه هم پذیرى ، هم گرایى و هم اندیشى به جهان مى نگرند و مى کوشند امکان و زمینه عملى ساختن آرمانهاى شیرین خود را فراهم سازند و به جاى انتقام ، مقابله به مثل و رویاروییهاى خشن ، بى عاطفه و بى انعطاف ، ((درمان مدارى )) را در راس برنامه هاى دعوت و اصلاح خود قرار دهند و قادرند به عنوان پیروان محمد (ص )، سلیمان وار با هر موجودى به زبان خاص خود سخن بگویند و چون سواران روز و عابدان شب ، براى تعمیر جهان به هم ریخته کنونى ، تدبیرى مدبرانه بیندیشند، ملک دین و دنیا را در دست بگیرند و بار دیگر بر روى زمین با قانون آسمان زندگى کنند.
در اینجا بهتر است با مولف دعوتگر این کتاب نیز به صورتى مختصر آشنا شویم . ایشان ابوالحسن على بن عبدالحى بن فخرالدین حسنى است که از طریق عبدالله الاشتر بن محمد ذى النفس الزکیه ، به امام حسن مجتبى و حضرت امیرالمومنین على بن ابى طالب علیهما السلام مى رسد. پدر او سید عبدالحى ، پزشک و دانشمند بزرگى بود که به خاطر تالیف کتاب عظیم ((نزهه الخواطر)) درباره شخصیتهاى نامدار مسلمان در هند، به ((ابن خلکان هند)) معروف شد.
ندوى در ششم ماه محرم سال 1333 هجرى (1914 م .) در روستاى ((تکیه کلان )) در ایالت شمالى اتراپرادیش هند متولد شد. تحصیلات مقدماتى قرآنى را در خانه آغاز کرد. سپس به مکتب خانه رفت و در آنجا زبانهاى اردو و فارسى را یاد گرفت .
پس از آن دروس دینى را با جدیت و تلاش خستگى ناپذیرى پیگیرى کرد تا اینکه در سال 1934 م . به عنوان استاد((دارالعلوم ندوه العلما)) منصوب شد. در سال 1943 م . مرکزى را براى تنظیم مجالس درسى قرآن و سنت نبوى تاسیس نمود. در سال 1951 م . نیز حرکت ((پیام انسانى میان مسلمانان و هندوها)) را بنیان گذاشت و در سال 1961 م . نیز به عنوان رئیس دارالعلوم ندوه العلما منصوب شد و ...
از آثار تالیفى او مى توان به مختارات من ادب العرب 1940 م ، قصص ‍ النبیین للاطفال و القراءه الراشده ، 1944 م ، ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمین ، 1944 م . رجال الفکر و الدعوه ، القادیانى و القادیانیه ، السیره النبویه ، العقیده و العباده و السلوک ، و زندگینامه حضرت امیرالمومنین على بن ابیطالب تحت عنوان المرتضى که در سال 1988 م . منتشر شد و ... اشاره کرد.


بدون اسلام هیچ اعتبارى نداریمدفتر اداره ((رابطه العالم الاسلامى )) سازمان ملل متحد در نیویورک ، از جناب سید ابوالحسن ندوى به عنوان عضو مجلس بنیانگذارى آن اداره و به مناسبت دیدار ایشان از آمریکاى شمالى ، دعوت کرد تا ضمن بازدید از آن اداره و ایراد خطبه نماز در نمازخانه ساختمان ((سازمان ملل متحد))، براى نمایندگان حاضر کشورهاى اسلامى و اعضاى ادارات دولتهاى اسلامى در تاریخ پانزدهم جمادى الاخر سال 1397 ه برابر با سوم ژوئن 1977 م . سخنرانى نماید. ایشان هم این دعوت را پذیرفتند و نماز جمعه نیز با امامت آن بزرگوار برگزار گردید. اینک مشروح سخنرانى و خطبه آن بزرگوار:
الحمدلله نحمده و نستعینه و نستغفره و نؤ من به و نتوکل علیه و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا، من یهده الله فلا مضل له و من یضلله فلا هادى له و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و نشهد ان سیدنا و نبینا و مولانا محمدا عبده و رسوله ، و صلى الله على محمد و على آله و اصحابه و ازواجه و ذریاته و بارک و سلم تسلیما کثیرا.
وضعیت عرب ها در بامداد اسلام... ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان کنتم مومنین 
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و برایمان دوام داشته باشید) ...))
برادران من ! این آیه زمانى نازل شد که اسلام در دوران طفولیت و کودکى خود به سر مى برد. دولتى نداشت ، به جزیره العرب محدود و در میان عربها منحصر بود. عربها هم در یک زندگى ابتدایى و امکانات محدود و نارسا زندگى مى کردند. غذاى غالب و همگانى آنها خرما، گوشت شتر و جو بود. لباس غالب آنها هم لباسهاى خشن بود. خانه هایشان از گل و لاى و موى شتر و خودشان چون گوسفندان باران زده در یک شب سرد و زمستانى بودند و فرموده خداوند متعال در این باره ، دقیق ترین و شیواترین تصویر موجود در این زمینه است که مى فرماید:
... و اذکروا اذ اءنتم قلیل مستضعفون فى الارض تخافون اءن یتخطفکم الناس ...
...(( (اى مومنان ،) به یاد آورید هنگامى را که شما گروه اندک و ضعیفى در سرزمین (مکه ) بودید و مى ترسیدید که مردم شما را بربایند ...))
برعکس رومیها و ایرانیها حکمرانان جهان و پیشروان مدنیت و بشریت بودند که در شرق و غرب آن زمان پراکنده شده بودند. به طورى که شرق در دست ایرانیها و غرب در دست رومیها بود. زندگى به آنها روى خوش نشان مى داد. دنیاى آنها گسترده و وسیع بود. رزق و روزى بر سر آنها باریده بود. طبیعت هم با ملایمت و سخاوت با آنها برخورد مى کرد و کشورها و ملت هاى مختلف تسلیم امر و گوش به فرمان آنها بودند. بهره و سهم آنها از زندگى ، انبوه و بسیار شده بود و پرچم تفوق و اقتدارشان در شرق و غرب عالم در اهتزاز بود.
در این فضاى تیره و تار، در این تاریکى ظلمانى که هیچ امیدى را بر نمى انگیخت ، قرآن بطور همزمان با این دو قدرت حاکم به مبارزه برخاست و اعتماد به نفس ، احساس عزت و افتخار را در دل عربهاى مسلمان برانگیخت و فرمود:
...ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان کنتم مومنین 
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و برایمان دوام داشته باشید) ...))
قرآن با قریش ، امپراتورى روم و امپراتورى ایران به مبارزه برخاست .
خداوند هم سوره یوسف را براى تسلى خاطر رسول پیام آور و فرمانده این پیش آهنگان مومن نازل کرد و فرمود:
لقد کان فى یوسف و اخوته آیات للسائلین 
((در (سرگذشت ) یوسف و برادرانش دلایل و نشانه هایى (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ایمانش ) است براى کسانى که (مشتاقان آگاهى ) از آن مى باشند و درباره آن سوال مى کنند ...))
سوره مبارکه را با این آیه مبارکه ختم مى کند که مى فرماید:
حتى اذا استیئس الرسل و ظنوا اءنهم قد کذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا یرد باءسنا عن القوم المجرمین # لقد کان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما کان حدیثا یفترى و لکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل کل شى ء و هدى و رحمه لقوم یومنون
(((اى پیغمبر، یارى ما را از خویشتن دور مدان . یارى ما به شما نزدیک و پیروزیتان حتمى است . پیش از این پیغمبران متعددى آمده اند و به دعوت خود ادامه داده اند و دشمنان حق و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مخالفت نموده اند) تا آنجا که پیغمبران (از ایمان آوردن کافران و پیروزى خود) ناامید گشته و گمان برده اند که (از سوى پیروان اندک خویش هم ) تکذیب شده اند (و تنهاى تنها مانده اند). در این هنگام یارى ما به سراغ ایشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است ) و هر کس را که خواسته ایم نجات داده ایم . (بلى ! در هیچ زمان و هیچ مکانى ) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمى گردد # به حقیقت در سرگذشت آنان (یعنى یوسف و برادران او و دیگر پیغمبران و اقوام مومن و با ایمان ، درسهاى بزرگ ) عبرت براى همه اندیشمندان است (آنچه گفته شد) یک افسانه ساختگى (و داستان خیالى و دروغین ) نبوده است ، بلکه (یک وحى بزرگ آسمانى است که ) کتابهاى (اصیل انبیاى ) پیش را تصدیق و پیغمبران (راستین ) را تایید مى کند و (به علاوه ) بیانگر همه چیزهایى است که (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند و به همین دلیل مایه ) هدایت و رحمت براى همه کسانى است که ایمان مى آورند ...))
این صداى باشکوه و پرطنین ، در سوره قصص نیز پیچید. خداوند این سوره را در این فضاى ظلمانى و جو کشنده ، به این صورت آغاز مى کند که :
طسم # تلک ءایات الکتاب المبین # نتلوا علیک من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم یومنون # ان فرعون علا فى الارض و جعل اءهلها شیعا یستضعف طائفه منهم یذبح اءبناءهم و یستحى نساءهم انه کان من المفسدین # و نرید اءن نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم اءپئمه و نجعلهم الوارثین 
((طا. سین . میم # اینها آیات کتاب روشن و روشنگرند # ما راست و درست بر تو گوشه اى از داستان واقعى موسى و فرعون را مى خوانیم ، (براى استفاده ) کسانى که مومنند (و مى خواهند در میان انبوه مشکلات ، راه خود را به سوى هدف بگشایند) # فرعون در سرزمین (مصر، شروع به ) استکبار و سلطه گرى کرد، و (در میان ) مردمان آنجا (تفرقه انداخت و آنان ) را به گروهها و دسته هاى مختلفى تبدیل نمود. (هر گروهى و دسته اى به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنى با سایرین مى پرداخت ، فرعون مخصوصا مردمان مصر را به دو گروه مشخص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد) گروهى از ایشان را (که سبطیان یعنى بنى اسرائیل بودند، در برابر قبطیان ) ضعیف و ناتوان مى کرد، پسرانشان را سر مى برید و دخترانشان را (براى خدمتگذارى ) زنده نگاه مى داشت . او مسلما از زمره تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ ) بود # ما مى خواستیم که به ضعیفان و ناتوانان تفضل نماییم و ایشان را پیشوایان و وارثان (حکومت و قدرت ) سازیم ...))
آیا درست است که فالگیر یا کاهنى - اگر تعبیر کاهن درست باشد - مى تواند در مورد آینده این گروه مومن ضعیف و مستضعف ، مظلوم ، ستمدیده ، کم تعداد و بى امکانات پیش بینى کند؟ آیا در دنیا کسى ، حتى با داشتن هوش سرشار، دوراندیشى ، فراست ، جرات ، شایستگى ، ماجراجویى و بى باکى مى تواند وضعیت این گروه کوچک مومن ، این مجموعه ضعیف و مستضعف انسانى را، پیشگویى کند و به آنها بگوید:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان کنتم مومنین 
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید و (برایمان دوام داشته باشید) ...))
عربها در نتیجه این اطمینان و اعتمادى که سراسر وجودشان را در برگرفته و جان و روح آنها را پر و لبریز کرده بود، حالتى پیدا کردند که به آن همه نیرو و قدرت ، به چشم عروسکى نگاه مى کردند که لباسهاى گران بها و فاخر بر تن دارد و آنها را به چشم پایه ها و بنیانهاى فرسوده و مجسمه هاى ساخته شده اى مى نگریستند. همچنان که خداوند با رساترین و دقیق ترین بیان حالت آنها را تصویر نموده و فرموده است :
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان کنتم مومنین 
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (برایمان دوام داشته باشید) ...))
لذا وقتى که عربها از شبه جزیره خود سرازیر شدند و حامل این اعتماد، این عزت و این ایمان عمیق بودند، حالتى داشتند که تمام قدرتهاى موجودى که تمام جهان را مملو از هراس و وحشت کرده بودند بدین صورت مى نگریستند. در حالى که عربها و سایر انسانها تحت امر و اراده دو ابر قدرت زمان ، یعنى روم و ایران بودند، ولى اینها حامل قدرت دیگرى بودند: قدرتى خارق العاده ، قدرتى آسمانى ، قدرتى الهى ، قدرتى که اسلام به آنها داده بود. در نتیجه امتى بودند غیر از دیگر امتها، بشرى جدا از دیگران و انسانى غیر از سایر انسانها شده بودند. آنها چیزى نداشتند و بر اینکه به خداوند تبارک و تعالى ایمان آوردند و حقایق جاوید آسمانى برایشان متجلى شد و به فرق میان انسان با انسان ، و کفر باایمان پى بردند و تفاوت سرسام آور فاصله زمین تا آسمان ، میان حقیقت و سایه ، آب و سراب و روکش تقلبى فریبنده و حقیقت روشن و آشکار را دریافتند، به این صورت تغییر پیدا کرده و از دیگران متمایز شدند.
نگاه اعراب به ماوراء الطبیعههنگامى که خداوند پرده غفلت و بى خبرى را از بصیرت و بینش آنها برداشت و چشمهایشان بینا شد، چنان حالى که پیدا کردند که اصل و حقیقت امور را مى دیدند و به حقیقت انسان مى نگریستند، اما راستى حقیقت انسان چیست ؟ حقیقت انسان از دید آنها این نیست که بخورد و بیاشامد یا بچرد و بازى کند. آنها وقتى که حقیقت انسان را شناختند و حقیقت ایمان را درک نمودند حالى پیدا کردند که به مراتبى فراتر از زمین و فراتر از این عالم ظاهر محدود نگاه مى کردند. چنان شدند که این مظاهر فریبنده و جلوه هاى گول زننده را مسخره مى کردند و آنها را در برابر مقام حقیقى انسان کم و ناچیز مى شمردند و چنان شدند که به اینها به چشم یک سگ رام و آرام ، یا پرندگان غزل خوان خوش آوازى که در قفسهاى طلایین زندانى هستند، مى نگریستند: قفسى که سیم ها، نرده ها، سقف ، کف و ظرفهایى که با آن آب و غذا مى خورند و خلاصه همه چیز آن از طلا ساخته شده است ، اما هر چه باشد قفس است و قفس هم هر چه باشد، حتى طلایین یا حتى بزرگ و جادار، باز قفس است . زندان هم هر قدر بزرگ باشد و در آن باغها، پارکهاى فراوان و خوش آب و هوا و ساختمانهاى بلند و آسمانخراش وجود داشته باشد، باز زندان است . آنها به پادشاهان و کسانى که خود را وزیر، امیر، فرمانده ، فیلسوف ، خردورز، مردان حکومتى و ...، مى نامیدند به چشم بازیگرانى که در نمایشنامه اى که براى آنها در نظر گرفته شده و به آنها امر شده که در آن بازى کنند، مى نگریستند، نه کمتر و نه بیشتر.
اینها را با چشم موجوداتى نگاه مى کردند که داراى قلبهایى خالى و متروک ، ارواحى پژمرده و عقلهایى تهى بودند و تنها چیزى که آنها این خلا را با آن پر مى کردند، ثروت ، دارایى ، رفاه مادى ، لذات زودگذر و احترام و تکریم موجود میان آنها بود. ولى آنها مردمانى بودند که به حرکت واداشته مى شدند و صورتهایى بودند که توسط دیگران به جنبش در مى آمدند، نه اینکه به اراده خودشان یا توسط نیرویى از درون خود آنها یا براى یک هدف عالى حرکت کنند، آنها تنها براى خوردن ، لذت بردن و کام برگرفتن مى جنبیدند. در این کار آنها، هیچ رحمتى براى بشریت و هیچ شفقت و مهر و محبتى براى انسانیت وجود نداشت . برعکس آنها انسانیت را در راه لذت ، کرامت و احترام ساختگى و رنگارنگ خود به کار مى گرفتند.
عزت آنها، تاجهایى بود بر سرهایى خالى از عقل و اندیشه ، لباسهایى بود براندامهاى مسخره لاغر و مردنى ، روکشى درخشان بود بر ظرفهایى زیبا اما خالى و تهى .
قرآن ، ایمان و اطمینان را ارزانى مى کندعربها وقتى که از شبه جزیره خود (عربستان ) خارج شدند و به فتح سرزمینهاى دیگر پرداختند با چنین چیزهایى مواجه شدند، البته آنها سرزمینهاى دیگر را براى این فتح نکردند که قلمرو خود را گسترش دهند و سرزمینهاى بیشترى را به تصرف درآورند. آنها مى خواستند، بشریت را از دست دشمنانش رهایى بخشند و آنها را از چنگال درندگان وحشى نجات دهند و آنان را از ظلمى که بر آنها سایه افکنده و ملازم زندگیشان شده و قرنها زندگى خود را با آن گذرانده اند نجات دهند.
وقتى عربها از سرزمین خود بیرون آمدند تا مردم را از عبادت انسانها به عبادت خداى یکتا، از محدودیت دنیا به وسعت و گستردگى آن و از جور ادیان به عدل اسلام دعوت کنند، تمامى این مظاهر، دولتها، پرچمهاى ذلیل کنند، کاخهاى مجلل و ساختمانهاى آسمانخراش و سر به فلک کشیده ، سپاهیان ، لشکریان ، خدم و حشم ، در نظرشان کوچک و بى ارزش جلوه مى نمود و به آنها به چشم حیوانى بى درک و بى شعور نگاه مى کردند که نه حامل رحمتى بود و نه داراى عطوفتى .
قرآن بدین صورت این عربهاى امى - به معناى دقیق کلمه - را فربه کرد.
عربهایى که در آخر کاروان مدنیت و پیشرفت بودند، اما قرآن باتریهاى آنها دوباره با ایمان ، افتخار، اطمینان ، تعالى ، بلندنظرى و توانى که آنها را قادر مى سازد که بتوانند اشیا و حقایق آن را بشناسند، شارژ کرد. به همین خاطر از وطن خود خارج شدند و راهى دیگر سرزمینها شدند و بسیارى از کشورهاى آن زمان را به تسخیر خود درآوردند، ولى نه براى به تملک درآوردن و حکومت بر آنها و نه به خاطر مقاصدى که خود اینها (امراى سرزمینهاى مفتوحه ) در تسخیر سرزمینهاى دیگر مدنظر داشتند، بلکه به این خاطر که تنها در برابر خداى واحد بى همتا سجده کنند و سر و پیشانى خود را بر خاک نسایند. به این خاطر که آنها را به دایره اسلام ، یعنى دایره عدل آسمانى ، عقیده یکتاپرستى و رحمت بر انسانیت وارد نمایند.
ما به این افتخار سزاوارتریمما در اینجا در فضاى سازمان ملل متحد هستیم و نقش نمایندگى 40 دولت را بر عهده داریم و البته به این افتخار و اطمینان سزاوارتریم و شایسته است با همان صداى جاوید آسمانى ما را مخاطب قرار دهند و بگویند:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان کنتم مومنین 
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و بر ایمان دوام داشته باشید) ...))
بله ! ما به این خطاب سزاوارتریم . عربهاى زمان نزول این آیات دولت و حکومتى - حتى در جزیره العرب - نداشتند. این در حالى است که بیش از ده سال از ظهور اسلام گذشته بود. با این حال هنوز اسلام به کودک شیرخواره اى مى ماند که چهار دست و پا راه مى رفت . ولى خداوند آنها را شایسته این خطاب دانست . آیا ما شایسته و سزاوار این خطاب نیستیم ، حال آنکه نماینده 40 دولت و داراى پرچم هایى هستیم که در این سازمان به اهتزاز درآمده اند؟ هر چند ما داراى نیرو و توان سایر کشورها نیستیم و به خاطر عقب ماندن از کاروان پیشرفت و تمدن ، و کم کارى خود در دورى از علم و تمدن ، تنبلى و سستى و پاره پاره شدگى و تقسیم شدن به قسمتهاى گوناگون و بى ارزش کردن تعالیم اسلامى و ناسپاسى در برابر نعمت اسلام ، در سطح دیگر کشورها نیستم . با این حال ما اکنون نسبت به عربهاى زمان نزول این آیات که حتى یک دولت هم نداشتند، در وضع بهترى هستیم . آیا نسبت به این خطاب قرآنى سزاوارتر نیستیم ؟
ولى خداوند متعال در همان آیه مى فرماید:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان کنتم مومنین 
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و برایمان دوام داشته باشید) ...))
این ایمان تنها عامل و معیار ارزش فرد مومن است . این ایمان مخزن این باترى است . لذا اگر مخزنى نباشد، ارزشى ندارد. این ایمان وزنه سنگینى است که اگر در کفه ترازو گذاشته شود آن را سنگین مى کند. این وزنه همان است که پیامبر (ص ) در روز غزوه بدر آن را در ترازو گذاشته و فرموده است که :
اللهم ان تهلک هذه العصابه لن تعبد
((خدایا اگر این جماعت نابود شوند، هرگز پرستیده نمى شوى .))
پیامبر با توجه به عقل سلیم و شایستگى رویارویى صحیح با موقعیتهاى گوناگونى که خدا به او داده بود، دانست که اگر پیروزى و به دست آوردن اداره امور تنها با قدرت و توان نظامى و امکانات و نظرات باشد، اسلام و مسلمین آینده اى ندارند و روى زمین هم وجودى نخواهند داشت . نیروهاى مسلمان 313 نفر بودند که در برابر آنها هزار نفر با سلاح و مهمات فراوان قرار داشتند. اصلا چگونه این مقدار نیروى کم بر آن ارتش پیروز مى شد؟ اینجا بود که پیامبر (ص ) به خدا پناه برد و با خضوع تمام به او گفت : بار الها! اگر این دسته و جماعت نابود شوند دیگر هرگز کسى تو را عبادت نمى کند.
این است ارزش ما اى مسلمانان ! این است ارزش این دولتها و ملتهاى فراوان مسلمان که در جهان پراکنده شده اند و امروزه در سازمان ملل متحد - که ما امروز توفیق نمایندگى آنها را در اینجا داریم - مى توانند حرف خود را بزنند این دولتها و ملتها اگر حامل این ایمان عمیق ، فروزان و شعله ورى باشند که بر احساسات انسان چیره مى شود و احساسات و عواطف انسان را در کنترل مى گیرد، شخص مومن ، عزت پیدا مى کند و در جهان جایگاه شایسته خود را مى یابد، پس شرط اصلى این است که مومن باشیم .
از طرف دیگر هرگاه از ایمان خالى شدیم ، همانند دولتها و ملتهایى مى شویم که از ایمان خود که زمانى بدان باور داشتند، ولى پس از مدتى از آن خالى شدند و به صورت اجسامى پوسیده و چوبهایى خشکیده درآمدند، پس مواظب باشیم و نگذاریم که مانند چوب خشک و بى فایده شویم و نگذاریم اسمهاى قشنگ و درخشان داشته باشیم و در لیست کشورهاى جهان نامهاى فراوانى را به خود اختصاص دهیم ، اما در میزان سنجش الهى - که میزان حقیقى دنیا و آخرت است - وزن و اعتبارى نداشته باشیم . باید بدانیم که ما در این میزان هم وزنى نخواهیم داشت ، مگر با انصاف ما به ایمان و حمل شعله هاى فروزان آن و حمل رسالت اسلام و افتخار ما به آن .
اینجا در آمریکا و در این پایتخت بزرگ و در قلب اروپا و در کشورهاى خودمان و پایتخت ها و شهرهاى آن به اسلام افتخار مى کنیم و مى گوییم در یک کلام ما مسلمانیم و خداوند تعالى ما را با بزرگترین نعمت خود یعنى اسلام مورد تکریم و احترام قرار داده است . لذا اگر به اسلام افتخار کردیم و با آن مباهات نمودیم ، خداوند تعالى هم یاریگر و موید ما خواهد بود و به ما شرافت و عزت مى بخشد. این هم وعده الهى است که مى فرماید:
ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اءقدامکم 
((اگر (دین ) خدا را یارى کنید، خدا شما را یارى مى کند (و شما را بر دشمنانتان پیروز مى گرداند) و گامهایتان را استوار مى دارد (و کار و بارتان را استقرار مى بخشد) ...))


اما اگر ما اسماى توخالى و بى مسمایى شدیم و چنان که امیر شکیب ارسلان  در بعضى از نوشته هایش در مورد سازمان ملل متحد مى گوید: ((سازمان ملل مانند بحر عروضى است ؛ بحر است اما آب ندارد)). ما هم اگر بحر بى آب دیدیم ، متاسفانه نباید دیگر منتظر نصر الهى باشیم ؛ چرا که تنها ایمان وزن و ارزش دارد و شان و اعتبار نیز تنها براى ایمان است و سنجش و ارزیابى نیز تنها با ایمان است .
از خداوند متعال خواستاریم که دوباره مانند نیاکان نیکوکار خود به اسلام برگردیم و خداوند تعالى را عبادت کنیم . از غیر خدا نترسیم و نسبت به دین او وفادار باشیم و به رسالت وى افتخار کنیم . از خدا مى خواهیم که زندگى ما را با رسالت اسلام ، اسم اسلام و ایمان اسلامى قرین نماید. از خداوند عزوجل مى خواهیم که با قبول این خواسته ها بر ما منت نهد چرا که او بر همه چیز قادر و تواناست .
سیماى انسان پیش از بعثت پیامبر (ص )این سخنرانى با زبان عربى در شهر سالت لیک سیتى با حضور جمعى از تحصیلکردگان مقیم ، کارگران و کارمندان آن شهر آمریکایى در تاریخ 27 جمادى الاخر سال 1397 هجرى برابر با 15 ژوئن 1977 م . ایراد شده است .
سپاس و ستایش شایسته و لایق مقام حضرت رب العالمین است و سلام و درود بر سید المرسلین و خاتم پیامبران حضرت محمد (ص ) و تمام یاران ایشان و همه پیروانى که به نحو احسن از آن بزرگواران پیروى مى کنند، تا روز قیامت ! من از برادرانى که زبان عربى نمى دانند، معذرت مى خواهم چون مى خواهم با زبان عربى حرف بزنم که این هم البته از معجزات قرآن و دعوت اسلامى است که یک غیر عرب هندى بتواند خواسته هاى درونى و اهداف خود را با زبان عربى بیان کند.
مى خواهم که همه ما دوباره این معجزه را یادآورى کنیم و بدان ایمان داشته باشیم . بنده افتخار دارم که مى خواهم این حقیقت را در این سرزمین که از مرکز اسلام و مسلمانان دور است ، مجسم نمایم . از برادران و خواهران جوان هندى تبار و وارد به زبان خودم معذرت مى خواهم که نمى توانم با زبان خودمان حرف بزنم ان شاء الله بعد از جلسه و در جلسات دیگر با زبان اردو با آنها نیز سخن خواهم گفت .
جهشى سریع و برق آسابرادران گرامى ! آیات قرآنى اى که چند لحظه پیش تلاوت شد، مرا از جو آمریکاى برق زده با تمدن غربى و پیشرفت مدنى و این فضاى کشنده و غبارگرفته ، به سیزده قرن پیش منتقل کرد (این از لحاظ زمانى ) و از آمریکاى شمالى به جزیره العرب برد (این هم از لحاظ مکانى ) که هر دو با اینجا و اکنون خیلى فاصله دارند.
جهش سریع و برق آسایى بود و طى آن ، دوران زمانى و تاریخى اى که در آن این قرآن نازل شد براى من مجسم شد. قرآن در آن دوره با گوشهاى شنوا و مستمعى مواجه نشد بلکه آنچه دید، طرد، انکار و عدم قبول بود.
عربها این صداى گوش نواز خوش آهنگ را مى شنیدند و فکر مى کردند این صدا هم مانند دیگر صداهایى که براى مدتى در فضا مى پیچیدند، از بین مى رود و نامى از آن نمى ماند. آنها کاملا مطمئن بودند که این تلاش و کوشش شکست مى خورد و این دعوت ، موقت و زودگذر است . درست مانند موجهاى روى آب ؛ وقتى که یک فرد سنگى را در آب مى اندازد خطوط و دایره هایى درست مى شود، اما چیزى نمى گذرد که همه از بین مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند.
آنها در اینکه این قرآن و این دعوت ، عمر کوتاهى دارد و از ساعات و روزهاى انگشت شمارى تجاوز نمى کند، شکى نداشتند. ولى بر خلاف ظن آنها خداوند خواست که این صدا و ندا جاوید باشد، و در قلب آمریکا هم بپیچد و افرادى که توان شنیدن دارند، آن را بشنوند. من وقتى که به آیات قرآن گوش مى دادم این را حس مى کردم و با پرواز در آسمان خیال ، فضایى را که این آیات در آن نازل شدند به یاد خود مى آوردم .
دعوت اسلامى میان مدنیتهاى سراب گونهاین دعوت از جزیره العرب و از مکه مکرمه جریان یافت ، سپس به خاطر آنکه طرد و با آن مقابله و مبارزه شد به شهر یثرب منتقل گردید و در آنجا با استقبال رو به رو گشت . قرآن همچنان نازل مى شد و پیامبر (ص ) نیز به دعوت مردم مى پرداخت . در پیرامون ایشان و جزیره العرب دو تمدن وجود داشتند که به اوج مدنیت ، پیشرفت آن روزگار، رفاه ، احساس لطیف ، ادبیات ، علوم ، فنون ، هنر معمارى ، نظم سیاسى و قوانین منظم رسیده بودند. در روم ژوستین حاکم بود و در ایران انوشیروان بر تخت حکمروایى تکیه زده بود و توانسته بودند که قوانین و مقررات دقیق و ظریفى را وضع نمایند. امپراتورى بیزانس ، نیمه غربى شمالى جهان متمدن و دولت ساسانى فارسى نیمه شرقى جهان آن روزگار را تحت حکم و فرمان داشتند. بدین ترتیب شبه جزیره عربستان را محصور خود کرده بودند و زمام اداره امور انسانها را به دست گرفته بودند و در مورد امور آینده ، عقل ، احساسات ، ارزشها و موازین آنها نیز اظهار نظر مى کردند (این ها را نیز جزو قلمرو خود مى دانستند) چنانکه این دو (امپراتورى )، اوج سعادت ، تعالى ، علم و پیشرفت شدند.
خلا سرسام آوردر چنین جو و محیطى دعوت اسلامى به عرصه ظهور آمد. در حالى که این تمدن هاى روم و فارس همه چیز را در اختیار خود گرفته بودند، و وسایل و امکانات گوناگونى در اختیار داشتند و همه در برابر امر و اراده آنها رام و گوش به فرمان بودند. با این همه یک نوع خلا اعتقادى و ایمانى ، اطمینان ، آرامش ، اعتماد به نفس ، اعتماد به انسان و آینده او و استحقاق و شایستگى اش براى زنده ماندن و ادامه حیات ، تمام درها را به روى آن دو تمدن بسته بود و هر دوى آنها سرگردان و پریشان در نقطه پیشرفت ، رفاه ، خوشگذرانى ، لعب و لهو و تمدن در جا مى زدند.
در پشت این نقطه چه چیزى نهفته بود؟ این چیزى بود که کسى نمى دانست . نه فلاسفه ، نه حکما، نه ادبا، نه شعرا، نه قانون گذاران ، نه حقوقدانان برجسته و زبردست ، نه فرماندهان جنگ ، نه رهبران فکرى ، همه آنها ساکت و خاموش ، مضطرب و سرگردان ، مردد و دودل بودند و نمى دانستند که در پشت این نیروهاى بشرى اى که آنها را استخدام نموده و عصاره آنها را چنان گرفته اند که دیگر حتى یک قطره از آن باقى نمانده است ، چه چیزى نهفته است ؟ و بعد از آن مى خواهند چه کار کنند؟
جواب این پرسش را کسى نمى دانست . خلا اعتقادى ، عقایدى که حتى سزاوار نام عقیده و باور هم نبودند تمام دار و ندار اعتقادى آنها، تاریخ عقاید بود. به عبارت دیگر آنها به چیزى در یک زمان خاص اعتقاد داشتند. آنها در گذشته به خدا اعتقاد داشتند، ولى آیا هنوز هم بر آن عقیده بودند؟ نه . همه عقاید آنها یاد و خاطره اى تاریخى و آثار تاریخى اى بود که در کتابهاى تاریخ و فلسفه جمع و تدوین شده بودند، ولى از عقیده حى و حاضرى که احساسات آنها را زیر سایه خود بگیرد و حرکات و سکنات آنها را منضبط نماید و بر آنها حکومت نماید، خبرى نبود.
زمان ، گسیخته بود. (زمام امور از دست عقیده خارج شده بود) و این گونه عقاید از هرگونه قوه و قدرت کنترل و حکمى عارى و تهى بودند و چیزى بیش از عقاید تقلیدى و موروثى نبودند. عقایدى که تنها بر زبان جارى مى شدند، ولى هیچ گونه نفوذ و تاثیرى در اخلاق و اعمال نداشتند.
تمدنهایى بى هدفپس هدف از حیات و زندگى چیست ؟ پاسخ این پرسش را هم نمى دانستند. هدف پادشاهان ، تسلط بر بزرگترین نقاط جهان بود، ولى سروران ! این هدف ، یک هدف قابل احترام و اهتمام نیست . هدف وزرا هم این بود که پادشاهان را راضى نگه دارند و در برابر آنها دست به سینه و خاضع باشند و امیال و آرزوهاى آنها را محقق و عملى نمایند.
هدف فرماندهان جنگى هم سوق دادن مردم به سوى جهنم جنگ و خونریزى بود. ولى راستى اینجا چرا مى جنگیدند؟ و چرا مردم را به میادین جنگ و جدل مى کشاندند؟ نمى دانستند. آنها چیزى نمى دانستند و درست مانند گله هاى گوسفندى بودند که بدون رحم و نرمشى به پیش رانده مى شدند. مردم خراج و مالیات مى پرداختند و موظف به پرداخت مبالغ سنگین و کمرشکنى بودند، ولى براى چه ؟ براى آنکه پادشاهان ، قصرنشینان و کنیزکان حرم سراها امیال و آرزوهاى خود را برآورده سازند. آنها مالیات مى دادند تا گروه اندکى (خفته ) از مردم در رفاه و راحتى باشند و اینها براى خوشى و راحتى آنها زحمت مى کشیدند و حتى براى زندگى و زنده ماندن آنها جان مى دادند.
این جو حاکم در آن زمان بود. تمدن ، حکومت ها و قوانین هیچ هدفى نداشتند. زندگى بدون لذت بود. جسم ، روحى نداشت . الفاظ و کلمات بى معنى و خطوط، درهم و برهم بود و کلا ظلمت اندر ظلمت بود. به فرموده قرآن :
اءو کظلمات فى بحر لجى یغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اءخرج یده لم یکد یرئها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور
((یا (اعمال آنان ) بسان تاریکیهایى در دریاى ژرف مواجى است که امواج عظیمى آن را فراگرفته باشد و بر فراز آن امواج عظیم ، امواج عظیم دیگرى قرار گرفته باشد (و موجهاى کوه پیکر بر یکدیگر قرار گیرند) و بر فراز امواج (خوفناک دریا) ابرهاى تیره خیمه زده باشند. تاریکیها یکى بر فراز دیگرى جاى گرفته (و آن چنان ظلمت و وحشتى پدید آمده باشد که مسافر دریا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاریکى وحشتزاى بیرون و هراس دل از جاى کنده درون ) ممکن نیست که آن را ببیند. (آرى ! نور حقیقى در زندگى انسانها فقط نور ایمان است و بدون آن فضاى حیات تاریک و ظلمانى است . نور ایمان هم تنها از سوى خدا عطاء مى گردد) و کسى که خدا نورى بهره او نکرده باشد، او نورى ندارد (تا وى را به راه راست رهنمود کند و بر راستاى راه بدارد.) ...)).
تاریکى تودرتوسراسر جهان در یک تاریکى مطلق به سر مى برد و در جهالت ها و فرومایگى هاى خود سردرگم و حیران بود. اسیر بندهایى بود که خود ساخته بود و در خون خودش - که آن را ریخته بود - مى غلتید. بین طبقات مختلف هیچ رابطه اى نبود. حاکم و زیردست هیچ پیوندى با هم نداشتند، دانش آموز و استاد کاملا بى ارتباط بودند، بین علم ، ادب ، فلسفه و حکمت پیوندى نبود. مردم و ملت بى ارتباط بودند. تمام روابط از هم گسسته بود. وضعیتى شده بود که هر طبقه اى براى خودش زندگى مى کرد و تمام روابط، پیوندها و ... براى خودش بود و به خودش منتهى مى شد.
قرآن و مبارزه با وضعیت جهانى آن زماناین نمایى از وضعیت جهان در زمان ظهور دعوت اسلامى بود. به همین خاطر وقتى که قرآن نازل شد. همه این اوضاع ، احوال و تمدنها را به مبارزه طلبید و با تمام وضوح و صراحت به آنها گوشزد کرد که آنها در جهل کامل ، ظلمت کشنده ، ظلم و ستم آشکار، حیرت و سرگشتگى بى پایان ، وحشت زشت و کریه و پستى و رذالتى مطلق به سر مى برند.
راستى چه کسى مى توانست با این ابر قدرتهاى جبار به مبارزه برخیزد؟ چه کسى مى توانست صداى ضدیت خود را با این امواج سرکش و طغیانگر بلند کند؟ همین پیامبر که با فقر و ندارى زندگى کرد و ناچار شد وطن محبوب و دوست داشتنى خود یعنى سرزمین کعبه و بیت الحرام را ترک کند. همین پیامبر آزار کشیده و رنجدیده اى که ناچار تن به هجرت داد و افرادى که بر اساس ایمان ، عقیده ، محبت ، دوستى و تعلیم انسانیت گرد پیامبر جمع شده بودند، توانستند با تمام جهان وارد جنگ و مبارزه شوند.
در چنین فضاى ذلت بار و حقارت آلودى قرآن ندا بر مى آورد و مى گوید:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان کنتم مومنین
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهرورزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و برایمان دوام داشته باشید) ...))
در حالى که نه دولتى هست نه جامعه اى ، نه سپاهى ، نه اسلحه اى نه نفتى و نه چیزهاى دیگرى از این قبیل ! در چنین وضعیتى قرآن عربهاى فرودست ، فقیر، ضعیف ، نادان و بیسواد را مخاطب قرار مى دهد و به آنها مى گوید
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان کنتم مومنین 
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آید) سست و زبون نشوید و (براى کشتگان ) غمگین و افسرده نگردید و (با تاییدات خداوندى و قوه ایمان راستین و نیروى حقى که از آن دفاع مى کنید) برتر (از دیگران ) هستید و (پیروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشید (و برایمان دوام داشته باشید) ...))
پیام پیامبر به امپراتور رومکدام یک از سردمداران ، رئیس جمهورها و پادشاهان کشورهاى اسلامى ما مى توانند به یکى از رئیس جمهورهاى دیگر نامه بنویسد و به او بگوید:
ایمان بیاور در امان خواهى بود و خداوند به تو دو راه ارزانى خواهد کرد.
در حالى که محمد بن عبدالله با وجود فقر و کمبودهاى فراوانى که داشت ، به امپراتور روم و به عبارتى به قدرتمندترین و ثروتمندترین انسان زمان خودش مى نویسد: ((از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم )) و دیگر از اینکه او را قیصر بنامد امتناع مى ورزد و حتى نام خود را بر نام امپراتور مقدم مى کند. از طرف دیگر به جاى محمد بن عبدالله ، محمد رسول الله را به کار مى برد؛ چرا که این نامه ، نامه دعوت است نه نامه سیاسى یا معاهده یا پیمان . این است که مى نویسد:
از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم : من تو را به دعوت اسلامى فرا مى خوانم . اسلام بیاور در امان خواهى بود و خداوند به خاطر این کار اجر تو را دو برابر خواهد ساخت و اگر از این دعوت سرباز زنى گناه مردم روم (کشاورزان ) نیز بر گردن تو خواهد بود ((بگو اى اهل کتاب ! به سوى سخن دادگرانه اى بیایید که میان ما و شما مشترک است (و همه آنها را بر زبان مى رانیم . بیایید بدان عمل کنیم )) و آن اینکه جز خداى یگانه را نپرستیم و چیزى را شریک او نکنیم و برخى از ما برخى دیگر را به جاى خداوند یگانه ، به خدایى نپذیرد. پس (هرگاه از این دعوت ) سر برتابند، بگویید:
گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهى ) خدا هستیم ...))
برخورد پیامبر با امپراتور ایران نیز که نامه پیامبر (ص ) را پاره کرد، همین گونه بود و فرمود: خداوند تخت و تاج او را درهم مى شکند. و چنین هم شد. به طورى که خداوند حکم و سیطره اش را کاملا از هم پاشید و به صدق نبوت خود با گفتن این جمله :
اذا هلک کسرى فلا کسرى بعده
((اگر تاج و تخت این کسرى ، نیست و نابود شود دیگر کسرایى وجود نخواهد داشت .))
بار دیگر تحقق بخشید. به طورى که حتى رضاشاه پهلوى با همه بلندپروازى و غرورى که داشت باز از جمله منتسبان دین اسلام به شمار مى رفت نه از حلقه به گوشان کسرى و ...
تمدنى ملوث و کهنهبرادران من ! این تمدن غربى ، یک تمدن ماشینى و مادى محض است . به طورى که هیچ روح ، جان و معنویتى در آن یافت نمى شود. این تمدن دیگر هدفى ندارد و درست مانند نشخوارکننده اى مى ماند که انباشته هاى شکمش را نشخوار مى کند و چیز تازه اى در اطراف آن پیدا نمى شود.
این تمدن خیلى پیش تر از اینها حرف آخرش را زده است و اکنون در امتداد همان پیروزیها و پیشرفتهایى که در زمینه تمدن ، صنعت و تکنولوژى به دست آورده ، به زندگى خود ادامه مى دهد و دیگر چیز تازه اى ندارد و عارى از هرگونه رسالتى براى انسانیت است . این تمدن در حقیقت ، به آینده انسانیت نمى اندیشد و فقط به فکر زندگى کنونى خود است و بس ، و چنان حالتى پیدا کرده است که مرحوم دکتر محود اقبال لاهورى مى فرماید:
((چگونه مى توانیم در فضاى تمدن خوبى ، در جستجوى ذوق لطیف ، افکار متعالى و نگاه معصومانه و پاک برآییم . حال آنکه این تمدن ، عفت خود را از دست داده و از مدتها پیش ، آلوده و مسخ شده است )).
من شما را بیش از یک دانشجو به حساب مى آورم .
عربها! جوانان مسلمان ! دانشجویان دختر و پسر! شما فقط دانشجو نیستید، جایگاه شما بسى فراتر از یک دانشجو است . ما هندیها و بسیارى از کشورهاى عربى و اسلامى از سلطه سیاسى نجات یافته ایم . این رهایى بدون شک یک امر لازم و ضرورى بوده ، ولى هنوز از بندگى و بردگى فکرى رها نشده ایم . ما در برابر این تمدن دچار خودباختگى و استحقار (خود کم بینى ) شده ایم . به همین خاطر مسئولیت شما این است که به کشورهایتان برگردید و به هموطنان خود بگویید: برادران و خواهران ، ما دل و درون تمدن غربى را نیز دریافتیم و آن را تجربه نمودیم و در آخر دیدیم که تمدن غربى یک تمدن پوشالى و توخالى است . تمدن کامپیوتر و بیمه  است . چرا که تمام مشکلات مدنى آنها مبتنى بر بیمه و نظام صنعتى آنها مبتنى بر کامپیوتر است ، ولى دل ، روح و رسالت این تمدن معلوم نیست که کجاست و اصلا خبرى از آنها نیست .
من دوست دارم به کشورهاى خود برگردید و روح سرشکسته و خود کم بین آنها را از وجودشان دور کنید و پرده را از جلوى چشم آنها کنار زنید و به آنها بگویید: جوانان عزیز، شما از این تمدن دور هستید ولى ما در دریاى مواج و متلاطم آن شنا کردیم ، تا اعماق آن فرو رفتیم و حقیقت آن دریافتیم . این است که دور از هرگونه تقلیدى با اطلاع و آگاهى کامل به شما مى گوییم که تمدن غرب ، یک تمدن پوشالى ، توخالى ، پرزرق و برق و فریبنده است .
کارخانه ها و کارگاههاى غول پیکر، ایمان سازى نمى کنند. بعد از اینها اگر خداوند به شما توفیقى عنایت نمود، به زمامداران و گردانندگان این تمدن بگویید که شما همه چیز دارید، ولى بى عقیده هستید. شما صاحب همه چیز هستید، اما در مورد ایمان و آرامش فقیر و محتاج هستید و در میان این همه ثروت و دارایى ، چیزى ندارید که به شما ایمان ببخشد.
کارخانه هاى عظیم و غول پیکر شام هر چیز دیگرى به غیر از ایمان را تولید مى کنند ولى این کارخانه ها هرگز نمى توانند ایمان ساز باشند.
حال که چنین است ، سرچشمه ایمان کجاست ؟ از کجا به دست مى آید؟ از قرآن ، سیره نبوى و مسلمانانى که بر اساس ایمان خود زندگى مى کنند و با وجود فقر، خداوند را سپاس مى گویند و با کمال رضایت ، اطمینان و آرامش ‍ زندگى مى کنند. آنها هیچ گونه اضطراب و تشویشى ندارند. یعنى درست آنچه که شما را در چنگال خود گرفته ، بر شما سایه افکنده و شما را تا سر حد تنفر و انزجار، عکس العمل هاى احمقانه ، خودکشى و ناامیدى کشنده کشانده است .
شما نمى توانید این ایمان را در مکاتب فلسفى گوناگون خود و دانشگاههاى بزرگ به دست آورید. برعکس تنها از سیره پیامبر و تاریخ صحابه گرانقدر ایشان - رضى الله عنهم - مى توانید آن را کسب نمایید؛ چرا که اگر شما از پوست و قشر زندگى بهره مى برید، آنها از گوهر، روح و لذت اصلى آن برخوردار و بهره مند بودند. در هر جایى که باشیم موضع ما باید در برابر چنین تمدنى اینگونه باشد؛ چه در اینجا باشیم و چه به کشورهاى خود برگردیم .
نگاه ما به زندگى آمریکایى و چگونگى برخورد با آناین سخنرانى در گردهمایى خاصى که با حضور دسته اى از جوانان مسلمان در شهر لوس آنجلس در بیست و چهارم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دوازدهم ژوئن سال 1977 م . که از سوى اتحادیه جهانى دانشجویان آمریکا و کانادا ترتیب داده شده بود، برگزار شد. نوشتار حاضر متن پیاده شده سخنرانى ایشان از روى نوار است .
برادران من ! کشورهایى که ما هم اکنون در آن ها به سر مى بریم ، هم خوشبختند، هم بدبخت ! شاید این سخن متناقض به نظر برسد؛ چون یک شى ء در آن واحد نمى تواند هم خوشبخت باشد، هم بدبخت ، ولى اگر اجازه بدهید آن را توضیح دهم ، واقعیت این مساله ، روشن مى شود.
بدبختى و خوشبختى همزماناین سرزمین ها از آن جایى که خداوند به آنها نعمت هاى فراوانى ارزانى داشته است ، خوشبخت هستند. از جمله اینکه خداوند رزق و روزى ، انواع خیرات ، ذکاوت و هوشیارى ، قدرت اراده ، شایستگى تنظیم و سازماندهى ، اداره امور زندگى ، حاصلخیزى زمین و شکوفایى عقل را در این سرزمین ها فراوان ساخته است و همه این ها نشان سعادت و خوشبختى آنهاست . به طورى که امروزه در سایه چنین ویژگى هایى ، رهبرى مدنیت مدرن را در دست گرفته است و در حقیقت مى توان آنچه را که در حال حاضر به نام مدنیت غربى معروف است ، مدنیت آمریکایى نامید؛ چرا که مدنیت آمریکایى در حال حاضر بر سراسر جهان سیطره پیدا کرده است و چه بخواهیم و چه نخواهیم (حتى اگر برایمان هم ناخوشایند باشد) در قلب جهان اسلامى و با کمال تاسف در جزیره العرب نیز تاثیر و نفوذ پیدا کرده است و حالتى پدید آمده که جهان اسلامى رو به سوى این سرزمین ها نهاده است و جزیره العرب پاره هاى جگر خود را به سوى این سرزمین ها گسیل داشته است و اگر بخواهید تنها جوانان عربستانى اى را که به این سرزمین ها رو آورده اند، شمارش کنید ده ها هزار تن از آنها را مى یابید؛ تازه این غیر از هندى ها، پاکستانى ها، ایرانى ها و افراد سایر کشورهاى اسلامى است .
با این همه این سرزمین در عین حال بدبخت هم هست . برادران ! این گونه عجیب و غریب به من نگاه نکنید. اینکه مى گویم بدبختند به این خاطر است که نصیب آنها از دین تنها آیین مسیحیت ، و بهره آنها از حوزه هاى مختلفى که براى فعالیت هاى انسانى موجود است ، صرفا عرصه صنعت و تکنولوژى است .
علت اینکه آن ها از لحاظ دینى و اعتقادى بدبختند این است که ، آیین مسیحیت از روح این سرزمین ها و نقشى که در این سرزمین ها بر عهده گرفته و آن را در تاریخ انسانى به اجرا مى گذارد دورتر از هر دین و آیین دیگرى است . به طورى که هرگاه سوال شد که ناهمخوان ترین و دورترین دین از روح حاکم بر این سرزمین ها و ناسازگارترین آیین با طبیعت این ممالک ، نقش راهبرى ، روح پریشان و عقل پرتب و تاب آن کدام است ؟ تنها جواب موجود، آیین مسیحیت است ؛ چرا که این آیین ، دیانتى است که انسان را وا مى دارد تا اعتقاد پیدا کند به اینکه از همان روز اول گناهکار و عاصى به دنیا آمده و فطرتا مجرم و سزاوار بازخواست خلق شده است . لذا ناگزیر باید خود را فدا کند و حضرت مسیح (علیه السلام ) فداى این انسان خطاکار و مجرم شده است .
چنین اعتقادى انسان را چنان بار مى آورد که اعتماد و اطمینان به صلاحیت و فطرت پاک انسانى را از او سلب مى کند. از طرف دیگر رهبانیت و گریز از امور زندگى را براى او دوست داشتنى مى کند و گوشه گیرى و فرار از مبارزه در عرصه زندگى را در چشم او مى آراید و کناره گیرى از رقابت و مسابقه اى که بزرگترین عامل هدایت در پیشرفت و ترقى انسان است را براى او محبوب مى نماید. به همین خاطر دیانت مسیحى در این سرزمین یک آیین غریب و بیگانه است . دیانتى است که ، بر این سرزمین ها تحمیل شده و ادوار مختلفى که این سرزمینها و تاریخ انسانى پشت سر گذاشته آن را بر این ممالک تحمیل نموده است .
مسلمانان و مسئولیت آنان در برابر این بدبختىمسلمانان در برابر این بدبختى مسئولیت بزرگى دارند؛ چرا که مسلمانان در انتقال مبادى رسالت ایده آل اسلام و تبلیغ عقیده اسلامى کوتاهى و کم کارى کردند. عقیده واضح و شفافى که براى هر انسانى پذیرفتنى است .
عقیده اى که انسان را براى حرکت و فعالیت تشویق مى نماید و موجب شکوفایى ذوق و قریحه هاى مختلف و به جنب و جوش در آمدن غرایز گوناگون انسانى مى گردد.
آرى ! مسلمانان در حمل این رسالت بزرگ و ایده آل به این سرزمین ها کم کارى کردند. خداوند تبارک و تعالى فرصت حکومت و اداره امور را در پاره اى از خاک اروپا در اختیار مسلمانان قرار داد و آن ها چندین قرن بر گوشه اى از خاک اروپا حکومت کردند. اما به راستى در اداى رسالت خود کوتاهى کردند و در انتقال اسلام به سرزمین هاى دوردست اروپایى و وارد شدن آب گواراى اسلام به عروق داخلى اروپا کوتاهى مجرمانه اى به خرج دادند.


آن ها در همین گوشه اروپا ماندگار شدند و به ساختن مجسمه ها و ساختمان هاى عظیم پرداختند و به ساختن چشم اندازهاى مدنى زیبا و دلربا اکتفا کردند، به گسترش دامنه علوم و فرهنگ پرداختند، به ادبیات ، شعر و هنرهاى زیبا توجه نمودند، اما در انتقال اسلام و انتشار آن در اروپا کوتاهى به خرج دادند و نتیجه هم این شد، که این سرزمین ها با اسلام ناآشنا و بیگانه بمانند و همچنان از اسلام دور باشند.
نکته دوم اینکه ، دایره فعالیت و جنب و جوش اصلى این سرزمین ها، فعالیت مادى تکنولوژیکى و مکانیکى است . از طرف دیگر از جمله سنت ها و قوانین الهى حاکم بر هستى این است که خداوند هر فرد، ملت ، اجتماع بشرى و موسسه انسانى را در زمینه اى که براى تلاش و فعالیت خود بر مى گزیند یارى و کمک مى نماید. این است که خداوند مى فرماید:
کلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا # انظر کیف فضلنا بعضهم على بعض و للاخره اءکبر درجات و اءکبر تفضیلا
((و ما هر یک از اینان (را که آخرت طلبند) و از آنان (که دنیا پرستند، در این جهان ) از بخشایش پروردگارت (بهره مند مى گردانیم و به آنها) کمک مى رسانیم (و کافر و مومن را براى خوان یغما مى نشانیم ؛ چرا که در صورت رعایت اسباب و علل ،) بخشش پروردگارت هرگز از کسى ممنوع نشده است # ببین چگونه برخى (از مردمان ) را بر برخى دیگر (در همین دنیاى ناچیز به سبب تفاوت تلاش و کوشش شان ) برترى داده ایم و (یکى را شاه ، دارا، دانا و ... و یکى را گدا، ندار، نادان و ...) قرار داده ایم ، اما بدان در دنیاى مهم و ارزشمند آخرت ، درجات بزرگتر و برتریهاى سترگ تر است (و تفاوتها و فاصله ها بیشتر است ؛ چرا که آنجا سراى جاویدان است و بهشت و درجات عظیم آن در میان است . پس اى انسان ! براى آن به مسابقه بپرداز و شبانه روز بکوش .))
این است که وقتى این سرزمین حوزه مادى را براى تلاش ها و نشان دادن هوشیارى ، نبوغ و تولیدکنندگى خود انتخاب کرد به فتوحات عظیم و پیشرفت هاى چشمگیرى دست یافت و پیروزى هاى سرسام آورى را کسب نمود، به طورى که توانست انرژى هاى مختلف را به خدمت بگیرد، رازهاى نهفته و اسرار ناگفته اى را برملا سازد و وسایل گوناگونى را براى رفاه زندگى ، گسترش و آسان نمودن آن به خدمت خود در آورد، اما از آرامش ، آسایش ، ایمان عمیق ، هدف صالح ، غایات ایده آل و از همه مهمتر از ایجاد وفاق و سازگارى میان دین و دنیا محروم و بى بهره ماند. حال آنکه خداوند از زبان مومنین مى فرماید:
و منهم من یقول ربنا ءاتنا فى الدنیا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار
((و برخى از آنان مى گویند: پروردگارا! هم در دنیا به ما نیکى رسان و هم در آخرت به ما نیکى عطا فرما (و سراى آجل و عاجل ما را خوش و خرم گردان ) و ما را از عذاب آتش (دوزخ ) محفوظ نگاه دار.))
تمدن اضطراب و روح فرسایىهمچنانکه گفته شد این سرزمین ها تنها حوزه مادى و صنعتى را براى فعالیت هاى خود برگزیدند و در نتیجه به پیشرفتهاى باشکوهى نایل آمدند و در این راه واقعا شکوفا شدند، اما هنگامى که براى جنبه روحى و دنیاى قلب و نفس اهمیتى قایل نشدند و نسبت به شناخت هدف صالح زندگى بى توجهى به خرج دادند و جانب اخلاقى ، ایجاد سازگارى ، همخوانى میان اخلاق فاضله و دستاوردهاى صنعتى بشر را از نظر دور داشتند. (چرا که هیچ کدام از این صنایع ، اختراعات و پیشرفت ها، بدون اخلاقى که حرص و اشتهاى مهار گسیخته انسان ، حب مال ، تسلط بر دیگران و ظلم نسبت به سایر ملل را کنترل مى کند، به درد نمى خورد؛ زیرا تنها اخلاق است که مى تواند زمام این امور را به دست بگیرد و این علوم را به درستى به سوى هدف نیک و خبر هدایت و راهبرى نماید).
بله ! زمانى که غرب و در پیشاپیش آنها آمریکایى که در این شب مبارک و زیبا در آن گردهم آمده ایم ، جانب اخلاقى ، اعتقادى و روحى را از نظر دور داشت نتیجه آن شد که این سرزمین ها از لحاظ روحى ، سرکش ، مضطرب و سرگردان شوند و پریشانى ، نگرانى ، ملامت و روح فرسایى بر آن ها حکمفرما گردد.
این جنب و جوش هاى ناشى از اضطراب و ملامت و سرخوردگى اى که ملاحظه مى کنید، چیزى جز بازتاب طبیعى و در عین حال بسیار سخت بر ضد طغیان ماده گرایى و ما دیگرى ، انباشت و تراکم پولى و مادى نیست ، به همین خاطر این سرزمین ها همچنانکه گفتم در آن واحد خوشبخت و بدبخت هستند، اما اکنون در حال اضطراب و پریشانى به سر مى برند و فعلا از جان و وضع خودشان چندان آگاه نیستند و کنترل خودشان را در دست ندارند و درست مانند مرکبى شده اند که زندگى سوار آنها شده است نه اینکه ایشان سوار زندگى باشند، این است که زندگى نیز، بى رحمانه آن را به حرکت در مى آورد و هنوز آمادگى آن را پیدا نکرده اند که بتوانند ایام زندگى را به کام خود و به صورتى موزون و آرام بچرخانند.
عظمت و بزرگى شماجوانان مسلمان ! فرزندان امت همیشه جاوید ابراهیمى - محمدى ! شما مى توانید به این تمدن درس (صحیح زندگى ) بدهید و هدایت و راهبرى آن را به دست بگیرید و به عنوان یک منتقد به آن نگاه کنید، نه به صورت یک خوشه چین که مى خواهد دامن خود را از خوشه هاى آن انباشته کند و نه نگاه یک دنباله رو یا یک دانش آموز کوچک و ناچیز.
با این حال و با تاسف فراوان ملاحظه مى کنم جوانانى که به این سرزمین ها مى آیند، در حالى به این کشورها قدم مى گذارند که آمادگى چندانى ندارند و والدین ، اساتید، مربیان و سردمداران کشورهایشان آن ها را چنان بار نیاورده اند که احساس شخصیت مستقل بکنند. این است که ما یک شخصیت اسلامى نداریم ما چنان به این سرزمینها رو مى آوریم ، انگار که خود ما در صحرا و بیابان زندگى مى کنیم و در خلا به سر مى بریم ، گویى هیچ گونه تاریخ ، تمدن ، دین و فرهنگى نداریم . ما به شکل آدم هاى کوتوله به این کشورها قدم مى گذاریم . گویى ما بسیار حقیر و ناچیز و آن ها کاملا عظیم و غول پیکرند.
برادران من ! در حالى که چنین نیست ، شما بسیار باهیبت و عظمت هستید و آنها بسیار ریز و ناچیز مى باشند. شما استاد هستید و آنها شاگردان شما هستند. شما هدایتگر و جهت دهنده ، و آنها خوشه چین هستند. در گذشته هم چنین بود، اما ما شخصیت خود و اعتماد به جاودانگى اسلام را از دست دادیم تا جایى که حتى اطمینان خود به صلاحیت اسلام نه تنها براى همراهى با جهان معاصر، بلکه براى رهبرى دنیاى کنونى را نیز از دست دادیم .
ما در سرزمینهاى اسلامى خود، نظیر هند، پاکستان ، ایران ، افغانستان و حتى در مصر و سوریه با طبیعت و سرشت تمدن غربى و حقیقت آن آشنایى نداریم و اساتید ما در دانشگاهها و مدارس موجود در آن کشورها نتوانسته اند وجود ما را با اطمینان و اعتماد به نفس شارژ کنند و چشم ما را به روى این تمدن و آسیب ها، نقطه ضعف ها، پرتگاه ها، اضطراب ها و ورشکستگى هاى آن بگشایند. این است که مسئولیت این عدم اعتماد به نفس موجود در ما، بیش از خود ما بر گردن اساتید ماست .
با این همه مادامى که شما به این سرزمین ها آمده اید، ناگزیر باید روح این تمدن مادى را به خوبى بشناسید: وحى اى که بر این تمدن سیطره پیدا کرده و آن را به صورت مرکب مادى درآورده است از هرگونه عقل و روحى محروم و بى بهره است .
شما باید در بررسى این تمدن تعمق و دقت نظر به خرج بدهید و میان محاسن و بدى هاى آن ، و نیز بین دستاوردها و آسیب هاى زیانبار آن موازنه نمایید. شما باید در مورد زمینه هایى که ما مى توانیم از آنها استفاده کنیم ، به خوبى تحقیق کنید و نیز چشم خود را باز کنید و ببینید باید از طریق چه حوزه هایى از این تمدن دورى کنیم و به صورتى سالم و صحیح از آن فرار نماییم ؛ درست همان طور که از یک فرد جذامى فرار مى کنیم .
باید حوزه ها و زمینه هایى را که ضرورت دارد ما در آن ها نقش یک دانش آموز را اجرا کنیم مشخص کنیم ؛ چرا که :
الحکمه ضالة المومن من حیث وجدها فهو اءحق بها
حکمت گمشده مومن است . هرجا آن را بیابد، نسبت به آن سزاوارتر است .
پس از تعیین این زمینه ها باید به شاگردى این تمدن در این حوزه ها و اساتید دانشگاههایى که در این زمینه فعالیت دارند، بپردازیم .
حال سوال اینجاست حوزه هایى که باید از آنها دورى گزینیم ، از آنها فرار کنیم ، از غرق شدن در ورطه آنها برحذر باشیم و همواره آنها را حقیر و خوار بشماریم ، کدامند؟ این حوزه ها عبارتند از: حوزه عقیده ، ایمان ، روح ، اخلاق ، شخصیت ، شناخت ارزش انسان ، هدف درست ، ارزش ها و آرمان هاى فاضله ، ایمان به غیب و شعایر اسلامى .
پاسدار شخصیت خود باشیدبرادران من ! در اینجا مقدارى محافظه کار و محتاط باشید در اینجا در موقعیت و سطح بالایى قرار گیرید، نه در سطح پایین و نازل . به طورى که به تمجید و تحسین این تمدن بپردازید و در دل انگیزى و طراوت و خرمى آن مبالغه نمایید. این کار شما نسبت به عنوان مسلمانى که به دین خودش ‍ احساس عزت مى کند، به قرآن ایمان دارد، حامل تاریخ درخشان و فروزانى چون تاریخ اسلام است ، مسلمانى که پیشوا و رهبرى براى انسانیت است و همواره این نقش را تا قیام قیامت ایفا خواهد کرد، نیست .
به نظر من آمدن به این کشورها هیچ منعى ندارد. من از جمله کسانى نیستم که معتقدند درست نیست فرد مسلمان حتى براى تعلیم و تعلم هم که شده به این کشورها بیاید، نه من در این زمینه از این افراد اهل غلو و تندرو نیستم .
بنده شخصا به عنوان یک جستجوگر در زمینه فلسفه ، تمدن و تاریخ که در این زمینه ها جنب و جوش هایى داشته و در امر کتاب و نوشتن معاصر نیز سهم ناچیزى داشته ام به شما مى گویم : شخصیت و هویت خود را از دست ندهید و خود را بى ارزش قلمداد نکنید برعکس ، شما نیز مثل حضرت ابراهیم (علیه السلام ) که او نیز مانند شما در میان مردمى مشرک ، بت پرست و خرافى زندگى مى کرد، بگویید:
کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه البغضاء اءبدا حتى تومنوا بالله وحده ...
شما را قبول نداریم و در حق شما بى اعتناییم و دشمنى و کینه توزى همیشگى میان ما و شما پدیدار آمده است تا زمانى که به خداى یگانه ایمان مى آورید و او را به یگانگى مى پرستید ...
شما نیز باید اینگونه باشید و به این مدنیت کفر بورزید؛ البته نه بطور کلى ، بلکه به عنوان تمدن باستانى ایده آل و تمدنى که در اوج تعالى و شکوه است . ما براى این تمدن ارزش قائل هستیم و گاه گاهى در زمینه تعظیم و سازماندهى امور زندگى ، ایجاد رفاه در عرصه حیات ، علوم صنعتى ، تجربى ، ریاضى و فن آورى  از آن بهره مى گیریم . با این حال ، همواره جانب احتیاط را رعایت مى کنیم و آن را در حوزه ایمان ، عقیده و اخلاق ، الگو قرار نمى دهیم .
این خلا روحى اى که غرب و تمدن غربى از آن رنج مى برد و آن را به لبه پرتگاه سقوط و فروریختگى رسانده و به مسیر خودکشى کشانده است . در نتیجه تمدن کنونى غرب به سوى خودکشى مى رود و چنانکه دکتر محمد اقبال مى گوید:
هر امتى که از هدایت ربانى محروم و از جهت دهى آسمانى بى بهره شد، سرانجام کمال و ترقى آن ، برق و بخار است .
فرنگ یا غرب در اثر دود کارگاهها و کارخانجات ، به یک ظلمت تاریک و کشنده تبدیل شده است و این وادى ایمن براى تجلى الهى قابلیت خود را از دست داده و شایسته چنین تجلى اى نیست .
با این حال با کمال تاسف باید گفت که بهره این سرزمین ها از دین آیین نصرانیت و شگرد آن ها، تاکید فراوان و تمرکز فوق العاده بر جنبه صنعتى و مادى بوده و همین امر نیز سر بدبختى انسانیت است . به همین خاطر هم جهان کنونى یک عالم حیران و سرگردان است و سرنوشت خود را به صورت اضطراب و پریشانى ، فساد اخلاقى ، فقر روحى و سرگردانى میان ماده گرایى افسارگسیخته و رهبانیت افراطى غیر معقول رقم زده است .
تمدن سراب و فریبشما باید به سرزمین خودتان برگردید و به مردم و بویژه جوانان و تحصیلکردگان آن بگویید: ما در جوانب گوناگون این تمدن غور کردیم و آن را آزمودیم و خود را با آتش آن سوزاندیم . در قلب آن زندگى کردیم و دست آخر، به پوشالى و توخالى بودن آن به خوبى پى بردیم .
شما باید به میان آن ها برگردید و سر این تمدن را براى آنان فاش کنید تا ابر تاریکى که دیدگان آنها را از دیدن حقیقت این تمدن ناتوان کرده ، کنار برود و این اعتماد و اطمینان غیرواقعى و بیش از اندازه اى که به غرب دارند و این همه تقدیس و تنزیهى که براى این تمدن قائلند فروکش کند.
شما باید این کار را انجام دهید و زمام امور سرزمین هاى خود را به دست بگیرید و آن را به سوى اسلام هدایت و رهبرى نمایید.
شما باید بار دیگر اعتماد آنها را نسبت به شایستگى و صلاحیت اسلام ، علوم اسلامى و جاودانگى رسالت اسلام بازگردانید و به آنها بگویید ما بیشتر از شما غرب را شناختیم . در بستر آن نشو و نما کردیم و سالیان سال در آن فضا عمر خود را سپرى نمودیم و فهمیدیم که آن تمدن ، یک تمدن توخالى و یک سراب فریبنده است .
کسراب بقیعه یحسبه الظماءن ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئا و وجدالله عنده فوفاه حسابه 
به سرابى مى ماند که در بیابان بى آب و علفى شخص تشنه اى آن را آب پندارد، اما هنگامى که به سراغ آن برود، اصلا چیزى نیابد، مگر خدا را که (او را بمیراند و) به حساب او برسد و سزاى (عمل ) او را به تمام و کمال بدهد ... .
به دانش آموزان ، دانشجویان و سایر دست اندر کاران امور تعلیم و آموزش و آنجا که به غرب طورى نگاه مى کنند که گویى غرب الگوى تمام عیار است ، غرب در آسمان و آنها در زمین هستند و یا اینکه غرب قله بلندى است که آنها مانند بچه هایى که در دامنه کوه ایستاده اند و به آن قله به عنوان آسمان بلند مى نگرند، بگویید: برادران ما! اینگونه نیست که شما فکر مى کنید و اتفاقا قضیه ، برعکس تصور شماست .
این پیام من به شماست و شاید این حرفها توانسته باشد ساکنى را در میان شما به تحرک درآورد، یا امر ناپیدا و قدرت پوشیده شما را به جنب و جوش درآورد و شما را وادار کند به تقدیر و سپاسگزارى نعمت خداوند متعال بپردازید که شما را با نعمت اسلام ، مکرم و گرامى داشت .
از خداوند متعال مسالت مى نمایم که من و شما را موفق بدارد و از او مى خواهم که شما را در این سرزمین ها همچنان بر صراط مستقیم نگه دارد و پایدار نماید و بتوانید به تمام معنى کلمه مسلمان باشید.
نمازهایتان را به صورت دقیق و درست ادا نمایید، واجبات دینى را انجام بدهید و مواظب شخصیت اسلامى و آداب و رسوم زیبا و گرانبهاى برگرفته از قرآن و سنت باشید و در اینجا نقش هدایتگرانه ، امامت ، جهت دهنده و مرشد را به خود بگیرید نه بچه دانش آموزهایى دنباله رو.
از خداوند مى خواهم که به من و شما توفیق عنایت فرماید و گام هاى ما را در این لغزشگاه که در آن نه تنها قدم ها، بلکه کوههاى عظیم و سر به فلک کشیده نیز مى لغزند، استوار بگرداند. دست شما را بگیرد و قلوب شما را به یکدیگر پیوند بدهد و مشعل ایمان را در دل شما برافروزد که در پرتو آن تا هر زمانى که در اینجا مى مانید، به عنوان یک مسلمان زندگى کنید و هرگاه در پناه خدا به سرزمین هاى خود برگشتید، به عنوان یک مسلمان برگردید و در آنجا بیش از اینجا دعوتگران غیور و ثابت قدمى باشید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
تمدنهاى معاصر در آینه قرآناین سخنرانى ، خطبه نماز جمعه اى است که در دانشگاه تورنتو در کانادا که در تاریخ بیست و دوم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دهم ژوئن 1977 م . به هنگام آخرین دیدار مولف از آمریکا ایراد شده است .
اما بعد!اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشى یریدون وجهه ولا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیوه الدنیا ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان اءمره فرطا
با کسانى باش که صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فریاد مى خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ایشان (به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) براى جستن زینت حیات دنیوى برنگردد و از کسى فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان یزدان را ترک گفته است ) و کار و بارش (همه ) افراط و تفریط بوده است .
همچنان که همه مى دانند و ما نیز ایمان داریم ، قرآن کتاب خداوند و کتاب معجزه آمیز جاویدى است که سر زندگى و طراوت آن کهنگى نمى پذیرد و شگفتیهاى آن پایانى ندارد و در هر عصر و زمانى جدیدترین راه به شمار مى رود و براى هر عصر و هر مرحله از مراحل زندگى و همچنین تمام نسل ها تازه ترین روش مى باشد. قرآن آینه درخشان ، صاف و روشنى است که تمام افراد، امت ها و نسل هاى بشرى سیماى خود را به صورت صاف و روشن در آن مى بینند.
خداوند متعال هم با مخاطب قراردادن بنى آدم ، که در حقیقت همه نسل هاى گذشته و آینده اى هستند که پس از نزول قرآن و بعثت محمدى (ص ) پا به عرصه وجود مى گذراند فرموده است :
لقد اءنزلنا الیکم کتابا فیه ذکرکم اءفلا تعقلون 
((ما برایتان کتابى (به نام قرآن ) نازل کرده ایم که وسیله بیدارى و آوازه و بزرگوارى شما است . آیا نمى فهمید که سود و عظمتتان در چیست ؟ ...))
بدین ترتیب قرآن کتابى است که در آن از هر مرحله از مراحل زندگى و همه نسلهاى بشرى سخن به میان آمده است ، و در آن امور مربوط به جهت بخشى ، ارشاد و راهبرى نسل هاى گوناگون انسانى بیان شده است و مجموعه سوره هاى آن ناطق ، زنده و همیشه جاوید است .
اگر سوال شود که در چه سوره اى از سوره هاى قرآن ، عصر و تمدن حاضر به صورت دقیق توصیف شده است ؛ تمدنى که علامت بارز آن در اثر توجه بیش از حد به امور محسوس و قابل رویت و انکار حقایق غیبى و ماوراى این زندگى ، تمدن ماده گرایى است . تمدنى که مادیت و پیشرفت مادى را به صورت بتى درآورده است که مورد عبادت و پرستش قرار گیرد و آن را الگوى برترى قلمداد نموده که از آن تقلید و پیروى مى شود و آن را غایت قصوى ، هدف نهایى ، مدل کامل و مقصد برتر قرار داده است ؟ در پاسخ مى گویم : سوره کهف  است .
خداوند متعال این سوره مبارکه را با این عبارت آغاز کرده است که :
انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم اءیهم اءحسن عملا # و انا لجاعلون ما علیها صعیدا جرزا
ما همه چیزهاى روى زمین را زینت آن کرده ایم (و جهان پر زرق و برق و پرنعمتى را براى انسانها آراسته ایم ) تا ایشان را بیازماییم (و ببینیم از آنان ) کدام یک کار نیکوتر مى کند # و ما (عاقبت این جهان پر زرق و برق مردمان را درهم مى پیچیم و) آنچه را روى زمین است (صاف مى کنیم و) به خاک مسطح و بى گیاهى تبدیل مى نماییم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش مى گردانیم و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانیم ).
نشانه بارز این زندگى (مادى ) و تمدنى که ما امروز در قلب آن زندگى مى کنیم (خوب ) به معناى وسیع کلمه ، تکیه فوق العاده ، تمرکز کامل ، شیفتگى و علاقه بى حد و مرز به تزئینات و تجملات زینت بخش فریبا و مظاهر توخالى ، و تحقیر و دست کم گرفتن سایر امور دیگر و پست قلمداد نمودن حقیقت است . این است که خداوند متعال این سوره را با این عبارت آغاز مى کند که :
و انا لجاعلون ما علیها صعیدا جرزا
و ما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را درهم مى پیچیم و) آنچه را روى زمین است (صاف مى کنیم و) به خاک مسطح و بى گیاهى تبدیل مى نماییم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش مى گردانیم و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانیم .
پس با مخاطب قراردادن پیامبر خود (ص ) در این سوره مبارکه مى فرماید:
و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشى یریدون وجهه ولا تعد عیناک عنهم ترید زینه الحیوه الدنیا ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذکرنا
با کسانى باش که صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فریاد مى خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ایشان (به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) براى جستن زینت حیات دنیوى برنگردد و از کسى فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان یزدان را ترک گفته است ) و کار و بارش (همه ) افراط و تفریط بوده است .
نسلى که ما با آنها زندگى مى کنیم و از جمله آنها هستیم ، نسلى که معاصر آنها هستیم و در اینجا با آنها رو به رو شده ایم ، نسلى است که یا غفلت کرده و یا خود را از ذکر خداوند به غفلت و بى خبرى زده است . این است که خداوند مى فرماید:
ولا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه ...
از کسى فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از یاد خود غافل ساخته ایم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان یزدان را ترک گفته است ) ...
چنین شخصى پیرو (هوا) است و به همین خاطر:
و کان امره فرطا...
و (همه ) کار و بارش افراط و تفریط بوده است ...
مشخصه ممتاز چنین نسلى افراط و تفریط در همه امور است . این است که دوستدار نهایت ، تازگى ، لطافت و رسیدن به اوج (در همه چیز) است . این است که :
و کان اءمره فرطا
و (همه ) کار و بارش افراط و تفریط بوده است .
سپس در ادامه مى فرماید:
و اضرب لهم مثل الحیوه الدنیا کماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الاءرض فاصبح هشیما تذروه الریاح و کان الله على کل شى ء مقتدرا # المال و البنون زینه الحیوه الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر اءملا
اى پیغمبر! براى آنان (که به دارایى دنیا مى نازند و به اولاد و اموال مى بالند) مثال زندگى دنیا را بیان کن که همچون آبى است که از (ابر) آسمان فرو مى فرستیم . سپس گیاهان زمین از آن (سیراب مى گردند و سبب آن رشد و نمو مى کنند و) تنگاتنگ و تودرتو مى شوند (... ولى این صحنه دل انگیز دیرى نمى یابد و باد خزان وزان مى گردد و گیاهان سرسبز، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر مى شوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده مى سازند و ... خدا بر هر چیزى توانا بوده (و هست ) # دارایى و فرزندان ، زینت زندگى دنیایند (و زوال پذیر و گذرایند) و اما اعمال شایسته اى که نتایج آنها جاودانه است ، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد و بهترین امید و آرزو است ...
پس از آن ، خداوند این سوره را با این عبارت به پایان مى برد که :
قل هل ننبئکم بالاخرین اءعمالا # الذین ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون اءنهم یحسنون صنعا # اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اءعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیمه وزنا
اى پیغمبر! به کافران بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم ؟ # آنان کسانى هستند که تلاش و تکاپوى آنها (به سبب تباهى عقیده و باورشان ) در زندگى دنیا هدر مى رود (و بى فایده مى شود) و خود گمان مى برند که به بهترین وجه کار نیک مى کنند (و طاعت و عبادت شرک آلودشان موجب رستگاریشان مى شود # آنان کسانى هستند که به آیات (قرآنى و دلایل قدرت ) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، براى حساب و کتاب ) بى باور و کافرند و در نتیجه اعمالشان باطل بوده و به هدر مى رود و در روز رستاخیز ارزشى براى ایشان قایل نمى شویم (و قدر و منزلتى در پیشگاه ما نخواهند داشت ).
این نکته مهم و بارز که توجه و نظر ما را به خود جلب مى کند و باید توجه همه اهل نظر در قرآن را به خود جلب کند، این فرمایش خداوند است که مى فرماید:
و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا
و خود گمان مى برند که به بهترین وجه کار نیک مى کنند (و طاعت و عبادت شرک آلودشان موجب رستگاریشان مى شود).

 

بدین ترتیب خداوند پیشاهنگان این تمدن و کسانى که در حال حاضر زمام آن را در دست دارند و کسانى که براى آن نقشه و برنامه طراحى مى نمایند از این لحاظ جدا مى کند که نسبت به کارهاى خود بسیار حسن ظن دارند و فکر مى کنند بر راه درست و خیر حرکت مى کنند. البته آنها معتقدند که در تمام مراحل پیشرفت و ترقى این تمدن ، کار درست و صحیح را انجام داده اند.
آنان کارهاى ناروا و نادرست انجام مى دهند و مى پندارند که کار درست و شایسته اى را به انجام رسانده اند، به منهدم کردن امور مى پردازند و به زعم خود به سازندگى آنها دست یازیده اند، تخریب مى کنند و چنین مى پندارند که امور تازه را پدید آورده و پروژه هاى جدیدى را ابداع مى کنند. فساد مى کنند و به زعم خود نسبت به انسانیت نیکى مى کنند. این یک حقیقت است .
این همان نکته اى است که ما را به چالش مى کشاند و ما نیز تمام زمامداران این سرزمین ها و قلمروى را که در سرنوشت سایر امت ها و ملل دخالت و قلدرى مى کنند و در اوضاع مدنى سایر نقاط، و برنامه ها و طرح هاى آنها دست اندازى مى نمایند و با این حال فکر مى کنند که کار خوبى انجام مى دهند، به محاکمه مى کشانیم .
به همین خاطر دجال بزرگى که پیامبر (ص ) از آن خبر داده و امت خود را از آن برحذر داشته است همان پیشواى این تمدن برتر بزرگ است .
پیشوایى که زمام آن را بر عهده دارد و متولى کبر و خود برتر بینى است . این دجال نمادى از این مادیت و ماده گرایى لجام گسیخته و گسترده است ، این است که در احادیث صحیحى که محدثین بزرگ اسلامى آنها را روایت کرده اند پیامبر (ص ) همواره امت خود را به قرائت این سوره تشویق کرده و فرموده است که قرائت این سوره فرد را از فتنه دجال در امان مى دارد؛ چرا که این سوره ، نقطه حساس را هدف مى گیرد و بر محل درد، انگشت مى گذارد و خطرهایى را که از طریق این تمدن افسونگر، فریبنده ، تندرو و افراطى دور سر بشریت مى چرخند، به صورت درست و دقیق مجسم مى نماید.
این است که این سوره به صورت ویژه ، سوره عصر ماست . هر چند که در برگیرنده معانى فراوان عمیق و فراگیرى است و هر جوینده هدایت و طالب نور و هر کسى که به خداى متعال رو آورده است مى تواند بهره خاص خود را از آن ببرد. با این همه این سوره به صورتى خاص بر نقطه اى تاکید مى کند که عصر ما با آن دست به گریبان است .
تمام امثال و داستان هایى که در این سوره آمده است بر حول این محور و نقطه اصلى مى چرخد؛ چرا که اصحاب کهف نیز دقیقا کسانى بودند که از حکم مدنیتى که در عهد آنها داراى سیطره و غلبه بود، سرباز زدند و گفتند:
فقالوا ربنا رب السموات و الاءرض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا # هولاء قومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا یاءتون علیهم بسلطان بین ...
و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است . ما هرگز غیر از او معبودى را نمى پرستیم . (اگر چنین بگوییم و کسى جز او را معبود بدانیم ) در این صورت سخنى (گزاف و) دور از حق گفته ایم # (سپس برخى از آنان به برخى دیگر گفتند:) اینان ، یعنى قوم ما، به جز الله ، معبودهایى را به خدایى گرفته اند (چه مردمان حقیرى ! چرا باید بتهاى ساخته دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟) اى کاش ! دلیل روشنى بر (خدایى ) آنها ارائه مى دادند ...
بعد از آن داستان دو مردى را که یکى از آنها به حیات دنیوى روى مى آورد و به پرستش آن مى پردازد و از فرط دنیازدگى مجنون آسا به تقدیس آن مى پردازد و ماوراء این حیات را انکار مى نماید بیان مى گردد.
سپس داستان موسى و خضر بیان مى شود که در آن خضر به انجام امور شگفت انگیز و حیرت آورى مى پردازد که امور محسوس را به مبارزه مى طلبد و منطق و رویکرد فردى را به میدان مى طلبد که به چیزى غیر از امور محسوس و قابل رویت ایمان ندارد، ولى ناگهان مى بیند که در پس پرده این امور حقایق غیبى دیگرى نهان است که با کنار رفتن پرده و حجاب براى موسى (علیه السلام ) واضح و آشکار مى شوند.
پس از آن داستان ذوالقرنین مطرح مى شود که خداوند براى او نیز نیروى ویژه اى را مسخر فرموده و وسایل فراوانى را در اختیار او قرار داده بود که آنها را در خدمت خیر و صلاح انسان ها و مدنیت به کار مى گرفت و نه خود فریفته آنها مى شد و نه آنها را عامل فریب دیگران قرار مى داد و بر خلاف تمدن غربى که ما اکنون در آن و در همه جاهاى دیگر با آن زندگى مى کنیم و زمام انسان را در دست گرفته ، او زمام تمدن و وسایلى را که در اختیار گرفته بود، در دست داشت .
از خداوند مى خواهیم که ما را موفق و هدایت بفرماید:
و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و اءبقى # و اءمر اهلک بالصلاه واصطبر علیها لا نسئلک رزقا نحن نرزقک و العاقبه للتقوى 
چشم خود را به نعمتهایى که به گروههایى از کافران داده ایم ، مدوز. این نعمتهاى مادى که زینت زندگى دنیاست ، بدیشان داده ایم ، تا آنان را بدان بیازماییم . داده (اخروى جاویدان و سرمدى ) پروردگارت ، بهتر و پایدارتر (از این نعمتهاى موقت و زودگذر جهان فانى ) است # خانواده خود را به گزاردن نماز، دستور بده (چرا که نماز مایه یاد خدا و پاکى و صفاى دل و تقویت روح است ) و خود نیز بر اقامه آن ثابت و ماندگار باش . ما از تو روزى نمى خواهیم ، بلکه ما به تو روزى مى دهیم . سرانجام (نیک و ستوده ) از آن (اهل تقوا و) و پرهیزگارى است .
صدق الله العلى العظیم و صدق رسوله الکریم
آنچه در آمریکا نیافتم
این سخنرانى در مرکز جامعه مسلمانان مقیم شیکاگو در یکم ماه رجب سال 1397 هجرى قمرى / نوزدهم ژوئن 1977 م . به زبان اردو بیان شده و استاد نور عالم الامینى الندوى آن را به عربى ترجمه کرده است .
سروران و برادران من !شیخ جلال الدین رومى در یک قطعه اثر - که شاعر اسلام دکتر محمد اقبال لاهورى نیز کتاب اسرار خودى خود را با آن آغاز کرده و صدر آن را با آن قطعه شعر آراسته است - مى گوید: دوش دیدم که شیخى مشعل به دست دور شهر مى چرخید، به او گفتم :
- سرورم ! دنبال چه مى گردى ؟
گفت : از همزیستى با درندگان و چهارپایان خسته شده ام و تاب و تحملم به پایان رسیده است . این است که در این عالم به دنبال انسان مى گردم . از این افراد تنبل و ناقابل که دور و بر خودم مى بینم به ستوه آمده ام . این است که به دنبال یک توانا و پهلوان مى گردم که چشمم را از مردانگى و شخصیت خود روشن و جانم را آرام کند.
گفتم : فلانى ! نفس و جانت تو را فریفته است . به خدا تو دنبال عنقا مى گردى . خودت را خسته نکن به همان جاى قبلى خودت برگرد. من در این راه تلاش بسیارى کردم و به جاهاى گوناگونى سرزدم ، ولى از چنین موجودى که تو دنبال آن مى گردى هیچ اثرى نیافتم .
شیخ گفت : اى مرد! من نیز دنبال چنین چیزى مى گردم . دوست داشتنى ترین چیز در نظر من گرانبهاترین و دشواریاب ترین آنهاست 
.
شما مى دانید که من به دعوت دانشجویان مسلمان A.S.M به دیدار از آمریکا آمده ام . این سرزمین ها براى من مانند دنیاى جدیدى بود. من نمى گویم که اکتشاف جدیدى مانند کار ((کلمب )) براى کشف دنیاى جدیدى بود.
از A.S.M تشکر مى کنم که این فرصت را براى من مهیا ساختند تا از نقاط مختلف آمریکا و کانادا دیدن کنم و بسیارى از جاهاى این سرزمین را ملاقات نمایم و با چشم خودم آنها را مشاهده کنم .
با ملت آنها رابطه داشته باشم و با افراد آن اجتماع پیدا کنم ، با آنها حرف بزنم ، آشنا شوم و تا جایى که این اقامت کوتاه اجازه مى دهد، از اوضاع و احوال آنها باخبر شوم .
به نیویورک ، کانادا و آمریکاى شمالى رفتم و براى این منظور مسافت طولانى اى در حدود پنج هزار مایل یا بیشتر را پیمودم و اکنون در پایان این دیدار در خدمت شما هستم . این شهر آخرین منزل من در طول این مسافرت است و فکر مى کنم شما مشتاق شنیدن برداشت ها و خاطرات من از این دیدار و ملاقات باشید.
بارها اتفاق افتاده است که به عنوان یکى از ساکنان سرزمینهاى در حال توسعه (عقب افتاده ) از کاروان پیشرفت به مسافتى به طول قرن ها، از حقیقت نهضت علمى ، و پیشرفت و داستان ترقى این سرزمینها که اکنون در دامن آن هستم سخن گفته ام . اکنون این مساله را به حال خود مى گذارم ؛ چرا که شما نسبت به این مساله علم و اطلاع بیشترى دارید.
قطعه شعرى از مولانا جلال الدین رومى را براى شما خواندم و شاید آن شعر بر خلاف توقع بیشتر برادران و خواهران باشد. مولانا از افراد سرزمین عقب مانده در کاروان پیشرفت بشرى نبود. برعکس سرزمین او از جمله سرزمینهاى مترقى دنیاى متمدن و آباد عصر خود بود. مدت ها بود که در آن تمدن تاسیس شده بود و آمادگى تاسیس دولت عظیمى مانند دولت سلجوقى را پیدا کرده بود. نوابغ و متفکران بزرگى را در شعر، ادبیات و فلسفه پدید آورده بود و جهت تمدن و زمام امور بخش شرقى جهان را در دست گرفته بود و آثار جاویدان و چشم اندازهاى ماندگارى را در زمین به یادگار گذاشته بود. مولوى اهل شهر قونیه و در اصل اهل ایران بود. ایرانى که در حقیقت مى توانیم آن را ((یونان شرق )) بنامیم .
با این همه ، شاعرى چون مولانا در آن قطعه شعر از احساسات جریحه دار و قلب مجروح خود سخن مى گوید. او ظاهرا داستان شیخ حقیقت جویى را تعریف مى کند، ولى در حقیقت داستان خودش را بیان مى کند و مى گوید: من انسان بینوا و بیچاره اى هستم . در این شهر پرجمعیت ، آباد، باشکوه و خوش سیما زندگى مى کنم و در این منطقه متمدن و مترقى بسر مى برم . با این حال از شهر و دیار خود بیرون آمده و در سراسر زمین دنبال یک انسان مى گردم .
من همه چیز را پیدا مى کنم ، ولى از ایشان خبرى نمى یابم ، مگر جاى بلند سربرافراشته ؟ شهرهاى دلربا، باغ هاى خوش و خرم و گردشگاههاى فریبا، کوههاى آسمانخراش ، غذاهاى متنوع ، لباسهاى گوناگون ، مظاهر رنگارنگ مدنیت و ...، را مى بینیم ، ولى چیزى به نام انسان را نمى یابم .
انسانى که ما مى بینیم شبه انسان است نه انسان .
در بیت آخر مى گوید: ((کسانى را که مى بینیم شبه انسانند نه انسان ؛ چون آنها شکم چران و اسیر دیوانه وار شهوات هستند.))
موج ماشین هامن شرق و غرب ، شمال و جنوب آمریکا را گشتم و در آن پیشرفت ماشین ها را دیدم . دقت اصلى همه فعالیت ها و سر و سامانى که شما در این سرزمینها مى بینید به علوم ریاضى ، تکنولوژى ، هندسه ، صنعت و فن بر مى گردد. این گونه فنون در این سرزمینها به اوج خود رسیده اند و انسان به هر وسیله اى که مى توانسته افراط و تندروى نماید، کار خود را به انجام رسانده است و این امر از وسایل و تسهیلات رفاه و آرامش گرفته تا امکانات زندگى ، راحتى ، پرمصرفى ، ترقى و شکوفایى به وضوح مشاهده مى شود. در اینجا مى پرسیم : آیا در این سرزمین پرجمعیت و آباد که شهرهاى آن از فرط پرجمعیتى و ازدحام مردم چنان شده که امکان دارد انسان راه خود را در خیابان پیدا نکند، انسانى پیدا مى شود که در سینه خود قلب سوزناک و حزینى داشته باشد که براى دردمندى به خاطر انسان تباه شده ، بسوزد؟ و چشمى براى اشک ریختن بر انسانیت سرگردان و بدبخت داشته باشد؟ و خود را از دست شهوات برهاند و از پذیرش امر و فرمان اهوا و خواسته هاى خود سرباز زند و تسلیم این تمدن نشود و به لوازم آن گردن ننهد و حتى بتواند آن را به زیر لگام خود بکشد و آن را تسخیر نماید و بر سر و سینه آن سوار شود و بتواند زمام زندگى را به دست بگیرد و نگذارد زندگى با او قساوت به خرج دهد و از کنترل او خارج شود و او را به این سو و آن سو پرتاب کند بلکه او زندگى را به کنترل خود درآورد و آن را در اختیار بگیرد و چنانکه خودش مى خواهد بدان جهت بدهد؟
چنین کسى کجا پیدا مى شود که خالق خود را بشناسد، پروردگارش را پرستش کند و در گسترده محبت او و به خاطر دوست داشتن انسانیت و احترام به شان انسان زنده باشد. زمام نفس اماره خود را در دست داشته باشد و زندگى زاهدانه ، ساده و نزدیک به فطرت را در پیش بگیرد و از این رهگذر لذت حقیقى را مزه کند و به خاطر انسانیت بدبخت و بیچاره ، آب شود و پاره پاره شدن امت ها و برخورد افراد و دولت ها و خودخواهى و خودپسندى و منفعت طلبى و مصلحت جویى او را آزار دهد و هرگاه نکبتى دامن گیر یکى از دولت ها شد او دردمند و خسته شود و براى پیشرفت تمام بندگان و سرزمینها بکوشد و خالصانه در خدمت تمام انسانها باشد.
بخشش را دوست داشته باشد و به بذل و سخاوت دست یازد و به خاطر گریه بر بدبختى و بیچارگى امتها و ملتهاى مختلف ، خواب به چشمش نرود و به این فلسفه : ((بخور، زندگى کن و لذت ببر)) ایمان نداشته باشد، بلکه با وجود گرسنگى خود از سیر شدن برادر انسان خود، احساس بهترین لذت ها به او دست بدهد و چنان احساس راحتى کند که راحتى دیگرى فراتر از آن متصور نباشد و معتقد باشد که انسانیت گرانبهاترین ، گرامى ترین و شریف ترین امر موجود در زندگى است .
کسى که تنها در آباد کردن جان و سرزمین خود تعمق نمى کند، بلکه براى آبادانى و سازندگى انسانیت مى کوشد و دلش مى خواهد جهان را با چشم یک خانواده واحد از لحاظ تضامن و اتحاد ببیند و این امر را نه تنها در سطح سازمان ملل متحد و منشور آن ، بلکه در سطح انسانیت حقیقى و طبیعى تحقق ببخشد.
کسى که مبدا و معاد خود را مى شناسد و تمام سعى و تلاش او در این راه خلاصه مى شود و بر این باور است که او مانند خاک و خاشاکى نیست که پس از مرگ دوباره به خاک تبدیل شود، بلکه اعتقاد دارد که مقصدى دارد که در آینده اى نه چندان دور بدانجا مى رود و در آنجا درباره توانمندیها و استعدادهایى که خداوند او را به آنها مجهز و آراسته کرده بود، سوال مى شود.
انسان توانسته است روح زندگى را در آهن و جمادات بدمد و فضاهاى گسترده میان آسمان و زمین را به تسخیر خود درآورد، در اعماق زمین غواصى کند و از مدار ماه و ستارگان دیگر سر درآورد و در این اواخر به ماه هم برسد، ولى عملا سقوط کرده است .
با این حال هیچ یک از این امور دال بر کمال حقیقى انسان نیستند.
اینکه انسان روح را در جمادات بدمد و آن را ناطق و زنده کند، کمال نیست . کمال حقیقى آن است که روح را در نفس خود بدمد و آن را زنده و گویا گرداند. انسان جانشین خدا در زمین و نماینده او در هستى است ، لذا جایگاه او بلندتر، متعالى تر و بزرگتر از آن است که بنده جمادات باشد.
برعکس باید آنها را، به خدمت بگیرد؛ البته نه تنها براى خودش ، بلکه براى خداوندى که خالق و پروردگار اوست و آنها را در راه تحقق بخشیدن به آنچه که خداوند از این انسان و هستى مى خواهد به خدمت بگیرد.
اسیر قفس طلایىاکنون دوباره همان سوال را مى پرسیم که چند نفر وجود دارند که پیشرفت خود را در تاسیس دولت و حکومت و به خدمت گرفتن مردمان و سرزمین ها و گسترش نفوذ و حکومت خود بر نفوس و دیگران تحت کنترل درآوردن ملت ها نمى بینند، بلکه مى خواهند با تمام اخلاص و ایثار و فارغ از هرگونه اغراض و منافعى براى انسانیت کار کنند؛ چرا که آینده خود را با انسانیت پیوند داده و با تمام قدرت ، عبادت حکومت یا حزب خاصى را رد مى کنند و مى کوشند تمام ملل و مردمان از بندگى نفس ، خواسته ها، شهوات ، قدرت ، ماده ، مال ، ثروت ، علم و عقل رها شوند. انسانى که مى تواند با تمام قدرت و عزت رو به عالم کند و جملات عرب بادیه نشینى را باز گوید که ، اسلام او را از زمین به آسمان برده بود و در فضاى بى کران آسمان ندا برآورد که :
((خداوند ما را برانگیخت تا هر کدام از بندگان خود را که بخواهد از بندگى بندگان خدا، از تنگناى دنیا به گستردگى آن و از جور ادیان به عدل انسان ، رهنمون شویم . بدین منظور ما را با دین اسلام به سوى بندگانش ‍ فرستاد تا آنها را به این دین دعوت نماییم .
یک عرب بادیه نشین در کاخ رستم ، امیر فرماندهان فارس و وزیر جنگ ایران ، که نام او دل و جان شنونده را به لرزه در مى آورد و سربازان را به وحشت مى انداخت ، مى گوید: خداوند ما را برانگیخت تا مردم را از تنگناى دنیا به گستردگى آن رهنمون شویم . دنیایى که شما آن را امپراطورى ایران و دولت ساسانى نامیده اید از دید ما قفسى بیش نیست . قفس هم قفس است هر چند که تمام نرده ، سیم و شبکه هاى آن از طلا ساخته شده باشد.
ما آمده ایم تا به حال و وضع شما گریه کنیم . چیزى که ما را از صحراهاى عربستان به اینجا کشاند تنها دلسوزى ، رحم و عاطفه بود.
بدبخت هاى نکبت زده ! آمده ایم تا شما را از این قفس زرینى که شما در آن چهچهه و هورا مى کشید و مانند عندلیبى به سرزمین گسترده الهى و فضاهاى آزاد و بى کران لبخند مى زنید، آزاد سازیم .
عادات و قیود مختلف ، اسباب و تسهیلات ، فزون طلبى ، رفاه ، آسایش ، آوازخوانان ، نوکران ، آشپزها، ساقیها، کاخها و ساختمانها شما را بنده خویش کرده اند، ولى ما تنها بنده خداى واحدیم و بس . این است که آمده ایم تا شما را از این بندگیهایى که کسى جز خدا شمار آنها را نمى داند آزاد نماییم . (چرا که دستگاههاى شمارش الکترونیکى کامپیوتر یا ... چیزى جز امور محسوس و ظاهرى را شمارش نمى کند و نمى تواند امور غیر محسوس و باطنى را محاسبه کند.)
این است که اگر عبودیت با قلب مخلوط شد و با خون و گوشت آمیخته گشت و به عنوان طبیعتى درآمد که انسان را در ظاهر و باطن رها نکرد و چنان شد که انسان به خاطر اشتیاق بیش از حد نتوانست بدون آن زندگى کند، دوستدار و عاشق آن شد و آن را بر آزادى برترى داد. دستگاه شمارشگر الکترونیکى چگونه مى تواند آن را بشمارد، عمق آن را شناسایى کند و به ژرفا و گستره آن پى ببرد. این است که آن عرب بادیه نشین مى گوید: آمده ایم تا شما را از این گونه بندگیهاى غیرقابل شمارش رها کرده و به آزادى یگانه و یکتا رهنمون شویم .
وحدت نور و کثرت ظلماتآزادى ، تنها یکى است ، ولى بندگیها نهایت و پایانى ندارند. همچنان که نور، واحد و ظلمات و تاریکیها فوق العاده فراوانند. این است که مى بینیم قرآن هرگاه نور را به کار مى برد آن را به صورت مفرد استعمال مى کند و مثلا مى گوید:
یخرجهم من الظلمات الى النور ...
آنها را از تاریکیها (ى زمخت گمراهى شک و حیرت ) بیرون مى آورد و به سوى نور (حق و اطمینان ) رهنمون مى شود ...
آیا این کار به این خاطر است که کلمه نور در زبان عربى جمع بسته نمى شود و نمى توان مانند ظلمت که با کلمه ظلمات جمع بسته مى شود، کلمه نور را با واژه انوار جمع بست ؟ آیا قرآن نمى تواند کلمه نور را جمع ببندد؟ هرگز! این مساله صرفا به این دلیل است که نور در عالم واقعى تنها یکى است و این ظلمات و تاریکیهاست که حد و حصرى ندارد.
مصدر نور، واحد و همان معرفت خداوند متعال است و از این معرفت الهى نور و هدایت سرچشمه مى گیرد. دیدار و ملاقات این سرزمینها بیتى از دکتر محمد اقبال را به یاد ما مى آورد. او که تمدن غربى را به صورت عمیق و تحلیلى مورد بررسى قرار داد و بر جوانب مختلف آن احاطه پیدا کرد و بر اسرار، ابعاد و نقاط ضعف آن اطلاع حاصل نمود، چنین مى گوید:
امتى که از جهت دهى آسمانى و تنزیل الهى بى نصیب است ، سرانجام نبوغ و فراست آن تسخیر برق و بخار است .
در بیت دیگرى مى گوید:
((علم و پیشرفت صنعتى در اروپا به حد انبوه است . با این حال وضعیت آنها شبیه بحرى است که ذره اى آب حیات در آن یافت نمى شود.))
در یک افسانه قدیمى نیز آمده است که : ((آب حیات در دریاى تاریکى و ظلمات یافت مى شود و گفته مى شود که اسکندر، خضر را راهنماى خود قرار داده بود تا او را به کنار سرچشمه آب حیات در دریاى تاریکیها برساند، ولى خضر از انجام چنین کارى عاجز ماند و نتوانست در این باره کارى انجام دهد.))
اقبال نیز در شعر خود به این مساله اشاره مى نماید و مى گوید:
((اروپا دریا و دنیاى ظلمات و تاریکیهاست ، ولى ذره اى آب حیات در آن یافت نمى شود.))
سرنوشت و آینده امتى که بهره اى از جهت بخشى آسمان ندارد و از نور هدایت ، رسالت و نبوت محروم است و تنها بر علم و عقل خود تکیه زده و تمام همت و هوش خود را به آهن ، جمادات ، فولاد و ابزار آلات اختصاص ‍ داده و تمام توان ، استعداد و شایستگى خود را با سپر بلا قرار دادن عالم روح و روان ، بر هستى مادى و آفاق دنیوى متمرکز نموده است ، چیست ؟
این است که عبادات را به تسخیر درآورد، ولى از کنترل نفس و جان خود ناتوان است و فقط توانسته هستى مادى را تسخیر کند و از کنترل روح هستى عاجز مانده است .
اروپا پیشرفت مادى را هدف برتر و متعالى خود در زندگى قلمداد نمود و آن را وجهه همت خود قرار داد. این است که خداوند او را در این راه موفق کرد و توانست در این زمینه پیروزیهایى را کسب کند که در آنها جاى هیچ حرف و سخنى نیست . اروپا در این راه توانست راه طولانى و مسافت بعیدى را بپیماید و به اندازه چشمگیرى در این راه سهیم شود. درست مانند سنت الهى حاکم بر زمین ، سنت الهى در زمین به این صورت است که بشر را یارى کند و در هر زمینه و بستر کارى ، اسباب و زمینه هاى پیروزى و موفقیت او را فراهم آورد. تنها چیزى که باید مورد توجه قرار داد، انتخاب زمینه عمل ، تلاش و فعالیت است .
عدم همخوانى مسیحیت با جامعه اروپایىاروپا به خاطر علل و عوامل مختلفى که در اینجا مد نظر ما نیست ، مسیحى شد و هر کس که به تاریخ اروپا، تغییر و تحولات تمدن اروپایى و مدنیت غربى بپردازد و مطالبى را که مورخ آمریکایى درابر در کتاب کشمکش دین و علم نوشته مطالعه نموده باشد و داستان کلیسا، قیصر و جنگهاى خونبارى را که مدت هاى مدیدى در اروپا میان علم و دین وجود داشته دنبال کند، به خوبى مى داند که مسیحیت چگونه وارد اروپا شد و اروپاییان با چه زحمت و کشت و کشتارى که توسط مبشرین و دعوتگران مسیحى به راه انداخته شد به آیین مسیحیت گردن نهادند.
همچنین مى داند که پس از درگیریهاى مستمرى که بین علم و دین برپا بود، چه عواملى به صورت خودکار اروپا را ما دیگرى فریبنده سوق داد؛ چرا که غرب از دین بیزار شده بود و این هم به این خاطر بود که دین ، آن را زمین گیر و ناتوان کرده بود و آن را به عقب مى راند. در حالى که طبیعت غیرتمند، آگاه و مشتاقى که داشت ، با قدرت و عاطفه هر چه تمامتر او را به جلو مى راند و قواى طبیعى پرده از روى مخفى گاههاى قدرت الهى و توانمندى ها و امکانات سرسام آور پیشرفت و ترقى بر مى داشتند و ملل مختلف در مسابقه پیشرفت با هم رقابت مى کردند و براى رسیدن به خط پایان از هم پیشى مى گرفتند.
همه این عوامل اروپا را واداشت تا با سرعت هر چه بیشتر و شتاب تند و تیز به پیش برود و موجب شد یکى از ذرات هستى (اتم ) را به خدمت بگیرد و از مواد، ذخایر، قوا و انرژیهایى که خداوند در آنها به ودیعت گذاشته بهره بردارى نماید و کارى کند که خاک را به کیمیا تبدیل کند و جمادات را ناطق و زنده و متحرک گرداند.
به هر حال طبیعت اروپایى ، تحولات ، تطورات و انقلابهایى که در سطح جهان به وقوع مى پیوست ، زمینه اى را فراهم ساخت که اروپا به انتخاب زمینه فعالیت و تلاشهاى خود که در آن بستر بتواند نعمتهاى خدادادى ، ذکاوت و شایستگى هاى خود را بدون هیچ حد و مرز، و یا نیاز به حیا از کتاب مقدس یا استفتا از شخصیت هاى مذهبى در امور مربوط به حلال و حرام به کار گیرد.
بنابراین از نشانه بدشانسى اروپا و به تبع آن بداقبالى انسانیت این بود که اروپا مسیحیت را به عنوان دین و عقیده انتخاب کرد و اگر از کسى در مورد تاریخ عقاید، ادیان و دینى که با جامعه اروپا همخوانى و سازگارى ندارد و با طبیعت و عادت حاکم بر آن همنوایى نمى کند، سوال شود، بى درنگ با تمام اطمینان و اعتماد به نفس پاسخ مى دهد که دیانت مسیحى .

 

اگر هم بپرسیم دینى که مى تواند آرامش و اطمینان را به طبیعت و روح پریشان ، آزرده و بى مهار اروپا بازگرداند و آن را در مسیر صحیح ، جهت دهد و از زیاده روى و بى مهارى آن فرو کاهد، و دینى که مى تواند میان وسایل و اهداف ، توفیقى برقرار کند و میان اسباب و مقاصد وفاقى برقرار سازد و برنامه جدیدى را براى انسانیت طراحى نماید و خون جدیدى را در رگهاى آن به جریان اندازد و بشریت را به راه راست و مستقیم رهنمون شود کدام است ؟ بى شک تنها جوابى که هر حق جو، حقیقت طلب و دوستدار عدل و انصاف به این پرسش خواهد داد، اسلام است و بس .
البته جاى هیچ تعجبى نیست که انسان از نظرگاه مسیحیت ، از همان بدو تولد و به صورت فطرى گناهکار است . لذا چگونه مى تواند با بار سنگین گناهان و خطاهاى فطرى اى که در زیر آنها کمرش خم شده یا کاروان مدنیت و پیشرفت همراهى کند؟ انسانى که تنها به خاطر اینکه مسیحى است ، همواره باید معتقد باشد که فطرتا گناهکار است ، چگونه مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد و به توانمندى هاى خود اعتماد کند و هستى را به تسخیر خود درآورد؟ چنین انسانى که گناهکار و تا فرق سر غرق در گل و لاى معصیت و گناه است و از آفرینش خود نادم و پشیمان است ، چگونه مى تواند به نداى هستى گوش دهد و نیروهاى طبیعى نهفته در اعماق زمین را استخراج نماید، دریاها را مسخر کند، امواج آنها را درنوردد و حتى رسیدن به ماه و سایر ستارگان و سیارات را هم در خواب ببیند؟
زمانى که فرد معتقد باشد از همان بدو تولد گناهکار است و گناه و معصیت براى او مقدر است و او نیازمند دادن کفاره گناهان خود است ، چگونه مى تواند با جرات ، قدرت ، شجاعت و اعتماد، به سفر اکتشافات هستى بپردازد و یا حتى خواب جنگیدن با هستى یا کشفهاى علمى را هم ببیند؟
در حقیقت چنین امرى ، تلاش در راه ایجاد وفاق و سازگارى میان دو امر ضد و نقیض و تلاش براى سازگار کردن دو امر ناهمخوان است که در عدم سازگارى و توافق نظیرى ندارد. چنین کارى در حقیقت مانند کسى است که درشکه اى را به دو اسب بسته باشد، به طورى که یکى از این اسب ها در جلو و دیگرى در پشت درشکه باشد. این دو اسب کاملا مخالف هم هستند؛ چرا که یکى از آنها درشکه را به جلو و دیگرى آن را به عقب مى کشد.
اروپا نیز با توجه به روحیه پر جنب و جوشى که داشت با شدت و حدت هر چه تمامتر به جلو مى رفت و مسیحیت نیز با همان شدت و حدت آن را به عقب مى کشاند و آن را به رهبانیت و فرار از دنیا سوق مى داد. به طورى که سران کلیسا، ندا بر مى آوردند که سر پیشرفت انسانیت در کناره گیرى از زندگى و هیاهوى جامعه بشرى است و اگر انسان خواستار ترقى روحى است باید به کوهها و غارها پناه ببرد و زندگى خود را وقف کلیسا نماید. به زندگى خانوادگى پشت پا بزند و از زن کناره گیرد، حتى از سایه او نیز دورى کند و از نگاه کردن به او بپرهیزد.
براى نمونه اگر کتاب لیکى را مطالعه کرده باشید به شما مى گوید که یک فرد اروپایى از سایه یک زن فرار مى کرد؛ حتى اگر مادرش هم بود! مادر زحمت مسافرت طولانى و پیمودن مسافت دور و درازى را بر خود هموار مى کرد تا چشمش به دیدار فرزند دلبند و جگرگوشه اش روشن شود. در حالى که او همین که وجود مادرش را حس مى کرد خود را از مادرش پنهان مى نمود و چنان از او فرار مى کرد که گویى جن یا عفریتى را دیده است . مادر هم از همان راهى که آمده بود با دلى شکسته و مملو از حزن و حسرت باز مى گشت ! آیا کسى نمونه چنین قساوت و شقاوتى را در عالم دیده است ؟
این مسیحیتى است که اروپا و آمریکا اسیر و گرفتار آن شدند. نتیجه آن هم این شد که وقتى سیل تمدن و پیشرفت و ترقى جارى شد بر ضد کلیسا قیام نمود تا از بندگى کلیسا و هرگونه دینى رها شود؛ چرا که به نظر آنها دین و کلیسا چون صخره بزرگى مانع رشد و شکوفایى آنها بود. این بود که هر آنچه را که به نوعى به دین ارتباط داشت رد کرد و آخرین حلقه اتصال خود با آن را از طریق قطع رابطه با کلیسا، پاره کرد.
این مساله در مورد آمریکا صادق است . با این حال انحطاط جهان اسلامى از زمانى شروع شد که رابطه خود را با دین قطع کرد! این دو مساله حقیقت مسلم و آشکارى است و جاى هیچ گونه شک و انکارى در آن نیست . اروپا تنها زمانى به پیشرفت چشمگیرى نایل آمد که مسیحیت را کنار گذاشت و جهان اسلامى نیز زمانى پاره پاره ، متلاشى و منحط شد که از تعالیم اسلامى روى گردان شد و از آن دست کشید و آن را به کنارى نهاد.
بنده ماشین آلاتبر این اساس آمریکا به پرستش ماشین و فروتنى در برابر ابزارآلات پرداخته است و نفوذ و سیطره خود را بر شرق و غرب بسط داده است .
چنان که در این اواخر کار به جایى کشیده است که خواست و اراده خود را به دیگر کشورها دیکته مى کند و در امور سیاسى دیگر کشورها دخالت مى کند و آنها را آنچنان که خودش مى خواهد، اداره مى نماید.
سروران من ! اکنون که در قلب آمریکا هستم با صراحت تمام به شما مى گویم : تمام کشورهاى جهان بدون استثناء اعم از اسلامى و غیراسلامى تسلیم اوامر آمریکا هستند و بنده وار با ارباب خود در ارتباط هستند و به طریق خاصى ، مستقیم یا غیرمستقیم ، تسلیم دستورات او هستند و از اوامر او تبعیت مى نمایند. در اینجا نقشه ها و طرح هایى که در کشورها و سرزمین هاى ما و به دست رهبران و پیشوایان ما اجرا مى شود، طراحى و تنظیم مى شوند.
حال اگر آمریکا همه جهان را به بندگى گرفته است خود او بنده دستگاهها و ماشین آلات شده و به پرستش این محیط و این سطح زندگى ، ماشینها و ابزارهایى که بدون آنها زندگى را از دست مى دهد، مى پردازد.
مزایاى جمادات و طبیعت آنهاتنها چیز نادر، کمیاب و گمشده اى که آن را در اینجا نمى یابم انسان است : انسان حقیقى اى که به جاى ماشین متحرک در سینه خود قلب زنده ، تپنده و پر جنب و جوشى داشته باشد. انسان در اینجا در برابر زندگى ماشینى به زانو در آمده و چنان بلایى به سرش آمده است که نمى تواند به چیزى غیر از ماشین بیندیشد و تمام فکر و ذکر حتى خاطرات و احساساتش هم ماشین شده است و خصلت و خصوصیت جمادات و آهن آلات را به خود گرفته است . بطورى که هیچ گونه رقت ، لطافت ، نرمى و صفایى در او پیدا نمى شود. چشمها دیگر اشک را از یاد برده و قلبها خشوع را فراموش ‍ کرده اند. این حقیقتى است که من آن را در آمریکا با تمام وجود حس ‍ کردم .
خود را نبازیدپیش از آنکه آمریکا را ترک کنم به شما سفارش مى کنم که برق درخشش این تمدن چشم شما را خیره نکند از این سرزمین و زندگى بهره بگیرید، ولى بنده این تمدن و مظاهر پوشالى آن نشوید.
من فتوا نمى دهم که مصنوعات و اقامت شما در این سرزمین حرام است . من مى گویم این ما دیگرى شما را به وحشت نیندازد، بلکه همچنان پاسدار رسالت خود باشید و به شخصیت خود افتخار نمایید و آن را ذوب شدن و انحلال دور نگه دارید و سعى کنید این درخشش وزرق و برق مکار و مدنیت قلابى ، شما را نفریبد و دین ، عقیده ، آرمان ، ارزشها، تمدن و جامعه یى شما را تحقیر نکند.
شما فکر نکنید که حیوان و چهارپا هستید و اینها انسانند. همواره فرمایش ‍ دکتر محمد اقبال را به یاد داشته باشید که مى گفت : ((هواى پایتخت کشورهاى اروپایى در اثر دودهاى متراکم و انبوه کارخانه ها تاریک و ظلمانى شد و محیط آن با وجود نورهاى فراوانى که دارد، براى فتح نوینى در اندیشه و اشراق جدیدى از عالم غیب غیر مهیاست .))
بنده بتهاى خود ساختهافراد این کشورها آداب و رسوم و ابزار آلاتى را مى پرستند که با داستان خود مى سازند. خداوند متعال در قر آن خود و از زبان حضرت ابراهیم (علیه السلام ) با یک بیان ساده و روشن مى فرماید:
...اءتعبدون ما تنحتون ...
((...آیا چیزهایى را مى پرستید، که خودتان مى تراشید...؟))
در اینجا چیزى ساخته مى شود، مقیاسى وضع مى شود، اصلى مقرر مى شود، ماشینى طراحى مى شود و تمام سرزمین در برابر آن تعظیم مى کنند، آن را مى پرستند و ماوراى آن را تکفیر مى نمایند. این کشورها همان سرزمین ((آزر))بت ساز معروف و پرده دار و دربان آنهاست . به همین خاطر کاملا نیازمند بر آمدن ندایى ابراهیمى است و کسى جز شما این ندا را برنخواهد آورد؛ چرا که شما در واقع پیروان ابراهیم هستند نه یهود. آنها از راه او منحرف شدند. نصارى هم پیروان ابراهیم نیستند؛ زیرا آنها نیز پیروان مسیحیت پولس راهب هستند و هیچ ربطى به مسیحیت حضرت عیسى و مریم (علیه السلام ) ندارند. توطئه اى که براى مسیحیت طراحى شده بود که شاید هیچ توطئه اى ضد هیچ دینى تا این حد آشکارا موفق نشده باشد موفق شد و آن را از سیرى که حضرت عیسى (علیه السلام ) پیموده و مردم را به آن دعوت کرده بود منحرف ساخت و آن را به مسیحیت پولس تبدیل نمود. بدین ترتیب مسیحیت کنونى اعم از کاتولیکى و پروتستانى ، همان مسیحیت پولسى است .
بنابراین مسیحیون جانشینان ابراهیم (علیه السلام ) نیستند. برعکسى ، شما جانشینان و پیروان او هستید. این است که از زبان دکتر محمد اقبال به شما مى گویم :
((اى بانى حرم ! اى جانشین ابراهیم ! دوباره عالم را تجدید بنا کن . از خواب گران برخیز: خوابى که به طول انجامیده و خسته کننده شده 
است .))
شما معماران حرم هستید. پس دوباره به تعمیر جهان دست بزنید، چرا که تنها معماران حرم مى توانند این جهان در هم و برهم را بازسازى نمایند. آنچه که امروزه در جهان در جریان است ، تلاشهاى تخریب گرانه است و هر چه که در ظاهر تلاش براى سازندگى و تعمیر است در واقع تلاش در راه تحریب و ویرانگرى است .
از طرف دیگر شما حامل پیام و رسالتى هستید و به یک کتاب زنده ایمان دارید و از پیامبرى پیروى مى کنید که در هدایت مردم و رهایى آنها از هرگونه بندگى و عبودیتى به سوى بندگى خداى واحد، تخصص داشت . لذا شما در اینجا صرفا انسانى نیستید که فقط مى خورد و مى نوشد. شما حتى مانند هندیها و پاکستانیها و مصریها و سوریها هم نیستید. شما مسلمان و جزو امت اسلامى هستید و شاعر اسلامى شما دکتر محمد اقبال مى گوید:
((بتهاى رنگ و نژاد و ملیت را درهم شکنید و در گرماى اسلام ذوب شوید تا دیگر نمایى از تورانى و ایرانى و افغانى باقى نماند.))
ناگزیر باید شخصیت و جایگاه خود را بشناسید و به قدر و قیمت خود پى ببرید. شما مانند ابزارى نیستید که وقتى در یک دستگاه به کار گرفته شد، دیگر وجود و شخصیت خود را از دست بدهد. همچنین مثل چهار پایانى نیستید که همچون آنها بخورید و سیر شوید، بلکه باید رسالت خود را به آمریکاییها و غرب برسانید و آنها را از غفلت و بى خبریشان بیدار کنید و آنان را نیست به خطاهایشان آگاه سازید و به آنها بفهمانید که از مسیر صحیح زندگى منحرف شده اند و لذت زندگى حقیقى را نشاخته اند و در مورد شناخت راه درست زندگى در جهل مرکب به سر مى برند.
گاهى هم که این احساس در آنها زنده مى شود راه را به خطا مى روند و همان روش هیپى گرى ادامه مى دهند و به خودکشى ، رهاشدن و فرار از زندگى رو مى آورند یا اینکه به روش یوگا و برهمنى رو مى نمایند.
هندوها در شهر ((اله آباد)) جشن دینى بزرگى را برپا مى کنند که اگر آن را دیده باشید مى بینید که چگونه بسیارى از تحصیلکردگان آمریکایى نیز در میان آنها دیوانه وار این سو و آن سو مى روند و در برابر هندوها و بتها زانو مى زنند. یعنى چیزى که نشان مى دهد آنها دل درد تمدن گرفته و تا حد استفراغ ، شراب مدنیت نوشیده اند و اکنون به پزشکانى رو آورده اند تا آنها را علاج کنند و شفا دهند، ولى نه آنها را شفا مى دهند و نه عطش آنها را فرو مى نشانند.
اى کاش جامعه اسلامى اى وجود داشت که دست آمریکاییها را مى گرفت و آنها را به راه راست هدایت مى نمود و آنها را استادوار و بزرگوارانه مخاطب قرار مى داد، ولى از بدشانسى ما چنین جامعه الگو و نمونه اى وجود ندارد تا آمریکاییها را مانند یک جامعه هم سطح مخاطب قرار دهد و آنها را به راه راست و درست و درست رهنمونى کند.
این است که وقتى به آمریکایى از تمدن خود دورى مى کند و از جامعه خود ملول و دلسرد مى شود به هند و نپال رو مى کند تا شاید در آنجا به آرامش ‍ قلبى و آسایش روحى دست یابد یا مى خواهد به قلبه هاى هیمالیا برود. به انواع مسکرات ، مخدرات و سایر شراب هاى روح فزاى دیگر رو مى آورد هیپى گرى را انتخاب مى نماید. اى کاش ما مسلمانان مى توانستیم به داد آن ها برسیم . دستشان را برگیریم و آنها را به ساحل حق و راستى رهنمود شویم .
مسلمانان کجا هستند؟برادران من ! نباید کار شما در این سرزمین فقط کارکردن و خوردن باشد. این کارى است که همه مردم جهان انجام مى دهند و هندیهاى همسایه ما بهتر از شما این کارها را انجام مى دهند. بیشتر از حد نیاز خود به کار و کاسبى و غذا و لباس توجه نکنید(بقیه وقت و توان خود را در راه هدف و مقصد خود به کار بگیرید. جایگاه خود را بشناسید و الگویى را براى زندگى به آنها پیشنهاد کنید.
اذان را سر دهید تا عقل و فکر آنها را تکان دهد. نماز را به پا دارید تا بصیرت پیدا کنید و به فکر بییفتند و زندگى کثیف و آلوده منزجر شوند. در زندگى خود میانه رو و معتدل باشید تا آنها میزان افراط و اسراف و ریخت و پاش ‍ خود را با چشم خود ببینند. زندگى پر از آرامش و آسایش و رها از سلطه ماشین و کارخانه را در پیش بگیرید تا به سرچشمه آرامش و آسایش پى ببرند. دل خود را به وسیله امور روحى و با قدرت ایمان و یقیین شارژ کنید تا هنگام نشستن در کنار شما احساس نیرو و قدرت جدیدى به آنها دست بدهد. اى کاش در اینجا انسانهاى ربانى ، اهل دل و یقینى وجود داشتند و این سرگشتگان سرگردان را که از زندگى خود متنفرند وحتى مى خواهند لباسهایشان را از تن خود در آوردند و از شهر و دیار خود فرار کنند، زیر پر و بال خود بگیرند و آنها را تحت رعایت و عنایت خود قرار دهند. دست آنها را بگیرند و به آنها بگویند:
...اءلا بذکر الله تطمئن القلوب 
((... هان ! دلها با یاد خدا آرام مى شوند.))
و کسى جز مسلمانان نیز به تبلیغ این رسالت نمى پردازد، ولى به من بگویید مسلمانان کجا هستند؟ آیا کشورى اسلامى یا ملتى مسلمان وجود دارد که دست آمریکاییها را بگیرد و به آنها بگوید:
...ااءلا بذکر الله تطمئن القلوب 
((...هان ! دلها با یاد خدا آرام مى شوند.))
متاءسفانه امروز مسلمانان چنان شده اند که به معنى دقیق کلمه اى که در این آیه آمده است ، بى اعتقادند. حال که خودشان چنین وضعى دارند، چگونه مى توانند دیگران را به این راه فرا بخوانند. اکنون به کسانى تبدیل شده اند که به عظمت نماز، اعجاز آن و حقانیت اسلام و صدق آن اعتمادى ندارند و به اینکه خیر و شر و نفع و ضرر در دست خداوند است ایمان نداشته و به قضا و قدر اطمینان ندارند.
مسلمانانى که آمریکاییها و کارخانه هاى آنها را رازق و روزى رسان خود مى دانند، چگونه مى توانند آمریکاییها را به توحید پاک و خالص دعوت نمایند و آنها را به یگانگى خدا در عبودیت و عبادت فرا بخوانند و چگونه مى توانند به آنها بگویند که تنها رازق و روزى رسان حقیقى خداوند یکتاست و بس .
برادران و خواهران من ! دلهاى خود را در مرحله اول با ایمان آباد نمایید. نمازها را ادا کنید و در لحظات خلوص و تنهایى خدا را به یاد بیاورید و شور و حرارتى را که در اثر دود کارخانه ها و کارگاهها از دست داده اید دوباره به قلب خود برگرداندى . دید خود را نسبت به غایت زندگى تصیح نمایید و بکوشید مانند یک ((انسان )) زندگى کنید. قرآن را تلاوت نمایید و سیره پیامبر (ص ) را مطالعه کنید و با چراغ آن راه خود را روشن سازیید، آن را مشعل حیات خود قرار دهید و بعد از آن آمریکاییها را به دین فطرت که همان دین اسلام است فراخوانید؛ چرا که تنها اسلام دین فطرت است . فطرت را خوار و ذلیل نمى کند و آن را سرکوب نمى سازد و مانند مسیحیت و دیگر ادیان عرصه را بر آن تنگ نمى کند. برعکس اسلام معتقد است :
ما من مولود الا یولد على الفطرة فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه  ((تمام نوزادها بر فطرت پاک و معصوم به دنیا مى آیند و این پدر و مادرهاى آنها هستند که آنان را به سلک یهودیت و نصرانیت و مجوسیت در مى آوردند.))
پس فطرت ، از آنجایى که فطرت است ، نیک و پاک است و به فرمایش ‍ قرآن :
...فطرت الله التى فطر الناس علیها...
((...این سرشتى است که خدا مردمان را به آن سرشته است ...))
خداوند فطرت را به صورت یک لوح صاف و پاک که چیزى بر آن نوشته نشده ، قرار داده است و در آن تمایل فوق العاده ایى را بر خیر و خوبى قرار داده است . لذا انسان فطرتا صالح ، نیکوکار و شایسته است و خیرو خوبى قرار داده است . لذا انسان فطرتا صالح ، نیکوکار و شایسته است و خیر و صلاح را دوست دارم و از قبح و شر بیزار و متنفر است . لذا هرگاه به حال خود واگذاشته شود، در نتیجه وحى فطرى و درونى ، خود به راه راست و درست مى گراید. پس باید پیش از هر چیز از این حقایق آگاهى پیدا کنید و آن را با عقل و قلب خود دریابید. پس آنها را به آمریکاییها برسانید؛ چرا که شما امت دعوت ، رسالت و هدف هستید نه مانند چهارپایان رها شده اى که کارتان چریدن و ارضاى شهوات جنسى باشد.
در جستجوى انسانخاطرات و دلواپسى هایم را با شما در میان گذاشتم . در آمریکا همه چیز غیر از انسان را دیدم و اگر انسانى را هم دیدم ، شاید آن را در میان شما دیده باشم . البته علت این امر هم این نیست که من با آنها معاشرت نداشته ام من آنها را از لابه لاى نوشته ها، سخنان ، برنامه هاى تلویزیونى و رادیومى دیده ام . نسبت به آنها بى اطلاع نیستم . آنچه من مى خواهم ، انسانى است که جانشین خدا در زمین و موجودى است که خداوند به خاطر او هستى را آفریده است . موجودى که در سینه خود قلب زنده اى دارد که در زندگى از هر چیز دیگر گرانبهاتر و باارزش تر است . به طورى که تمام گنجینه هاى زمین و توضیحاتى که علم حاصل کرده در مقایسه با آن ارزشى ندارند. قلبى که قلب صاحبدل است . چنین موجودى انسان نام دارد.
در جستجوى چنین انسانى باشید و این گونه انسانیتى را در وجود خود زنده نمایید. در این صورت نه تنها حق دارید در این سرزمین زندگى کنید، بلکه مانده شما در اینجا عبادت ، خدمت به بندگان ، تبلیغ دعوت و سعادت دنیا و قیامت شما است .
ترس و دلسوزىبرادران و خواهران ! در غیر این صورت به من اجازه بدهید تا با کمال صراحت به شما بگویم اگر زمینه ها و امکاناتى را که حیات دینى شما، تعلییم فرزندان (دختر و پسر) و تربیت دینى آنها را میسر مى سازد فراهم سازید و نسبت به آینده دینى آنها و ماندن آنان بر پیمان ایمان و اسلام به خوبى مطمئن نباشید، در مورد شما واقعا ترس و دلهره فراوانى دارم و مى ترسم ماندن شما در اینجا سرپیچى از فرامین خدا و رسول او باشد و در این صورت شما در معرض خطر بزرگى قرار دارید:ان الذین توفاهم الملائکة ظالمى اءنفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا اءلم تکن اءرض الله واسعة فتهاجروا فیها...
((بى گمان کسانى که فرشتگان (براى قبض روح در واپسین لحظات زندگى ) به سراغشان مى روند (مى بینند که به سبب ماندن با کفار در کفرستان و هجرت نکردن به سرزمین ایمان ) برخود ستم کرده اند، بدیشان مى گویند: کجا بوده اید (که اینک چنین بى دین و توشه مرده اید و بدبخت شده اید؟ عذرخواهان ) مى گویند: ما بیچارگانى در سرزمین (کفر) بودیم (و چنانکه باید به انجام دین نرسیده ایم ! فرشتگان به آنها مى گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن (بتوانید بار سفر بندید و به جاى دیگر) کوچ کنید؟
جایگاه آنان دوزخ است و چه بد جایگاهى و چه بد سرانجامى ...))
لذا قطعا باید در جایى زندگى کنیم که دین بتواند از آزادى بهره مند باشد و ویژگیها و خصوصیات خود را زنده نگه دارد و متکفل فراهم کردن فرصت ادارى فرایض و واجبات ما باشد و اگر جامعه اى وجود دارد که چنین امکانى را فراهم نمى سازد، یا احساس مى کنیم در چنین جامعه اى نمى توانیم فرایض الهى را ادا نماییم ، ماندن ما در آن درست نیست و حتما باید آن را ترک کرده و به جاى دیگرى برویم .
شما باید در اینجا جامعه اى را تشکیل دهید که با روحیات و ویژگیهاى شما سازگار باشد و ماندن شما بر اسلام ، دین ، ایمان و اداى اعمال دینى را امکانپذیر نماید و زمینه اى را فراهم سازد که شما بتوانید تمامى ویژگیها و خصوصیات دینى خود را زنده نگه دارید. علاوه بر آن از آینده فرزندانتان و اینکه آنها نیز بعد از شما ایمان و دین خود را همچنان محفوظ مى دارند مطمئن باشید، یعنى همان کارى که حضرت یعقوب (علیه السلام ) با فرزندان خود کردم خداوند متعال در این باره مى فرماید:
اءم کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذقال لبنیه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهک و له آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون 
((آیا (شما یهودیان و مسیحیان که محمد را تکذیب مى نمایید و ادعا دارید که بر آیین یعقوب هستید) هنگامى که مرگ یعقوب فرا رسید شما حاضر بودید (تا آیینى را بشناسید که بر آن مرد؟) آن هنگامى که به فرزندان خود گفت : پس از من چه چیزى را مى پرستید؟ گفتند: خداى تو، خداى پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان ) او هستیم (و سر عبادت و بندگى بر آستانش مى ساییم )))
از همین رو باید مطمئن شویم و تا جایى که به فرزندان و جگر گوشه هاى ما مربوط مى شود خیالمان راحت باشد که آیا پس از ما ملمان خواهند بود یا نه ؟ و اگر در این باره هیچ تضمینى وجود نداشت و نتوانستیم مطمئن باشیم ، باید اندیشه کنیم و به دل و درون خود مراجعه نماییم که آیا با این حال باز هم مى خواهیم در اینجا بمانیم یا اینجا را به مقصد دیگرى ترک مى کنیم ؟
امکان زندگى اسلامى در این محیطبنده صادقانه از زحمات A.S.M و خدماتى که سایر و مؤ سسات و سازمان هایى که دقیقا اسم و تعداد آنها را نمى دانمى تشکر مى کنم و از تلاش هایى که افرادى در زمینه ناشر دین و تبلیغ دعوت اسلامى انجام مى دهند، نشریات اسلامى را توزیع مى کنند، جلسات مختلفى را تشکیل مى دهند و جوانان عرب و غیر عرب را جمع مى کنند سپاسگزارم . همه این کارها مبارک و خیر است خداوند کار و تلاش این عزیزان را بپذیرد و درجات آنها را رفیع گرداند ! آمین
سخن آخرى که در خدمت شما عرض مى کنم این است که شما اگر بخواهید و اراده کنید مى توانید در اینجا مانند یک مسلمان زندگى کنید و در برابر شعله هاى گدازنده تمدن مانند شبنمى در برابر خورشید یا شمعى در برابر آتش ذوب نشوید. اگر شما از ذوب شدن مى ترسید، باید به همان سرزمین مادرى خود که از آنجا آمده اید برگردید، حتى اگر یک چهارم یا یک دهم در آمد اینجا یا خیلى کمتر از اینها هم عایدتان مى شود، ولى اگر مى توانید در این گونه محیطها مانند یک مسلمان زندگى کنید، بدانید واقعا خوشبخت هستید و اقامت شما در اینجا خوشایند و مبارک است ، چرا که شاید خداوند به وسیله شما اهل اینجا را با نور جدیدى هدایت کند و از طریق شما راه تازه اى را باز کند که از رهگذر آن دسته دسته وارد دایره اسلام شوند و...
...یومئذ یفرح المومنون بنصر الله ...
((... در آن روز (که رومیان پیروز مى گردند)) مؤ منان شادمان مى شوند (آرى خوشحال مى شوند) از یارى خدا...)).
اسلام آمریکایى ؛ هرگزاین سخنرانى در شهر نیوجرسى آمریکاى شمالى ایراد شده است و استاد محقق و دانشمند مصرى ، دکتر سلیمان دنیا
 سرپرست مرکز اسلامى نیز در آن حضور داشت و طى سخنرانى ارزشمندى که ایراد نمود بیان کرد که اسلام و فرهنگ اسلامى منحصر به عرب و مختص به آنها نیست .

 

در ادامه ، تلاش علماى غیر عرب و به ویژه علما و دانشمندان شبه قاره هند و سهم گسترده آنها در تکوین ، گسترش و پالایش علوم و معارف اسلامى را ستود و به صورتى ویژه از علامه سید مرتضى الزبیدى لغت شناس دانشمند و مؤ لف تاج العروس شرح القاموس متوفى سال 1205 ه نام برد و اظهار داشت که اسلام یک دین جهانى است و با هر گونه حد و مرز جغرافیاى یا تفاوتهاى اقلیمى و قومى بیگانه است .
عده فراوان و قابل توجهى از تحصیلکردگان عرب ، هندى و پاکستان مقیم آمریکا در این سخنرانى شرکت داشتند. سخنرانى مذکور در ظهر روز شانزدهم ژوئیه 1977م ایراد شده و متن آن از نوار پیاده شد و خود سخنرانى در آن حک و اصلاحاتى را انجام داده است .
الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام على سید المرسلین و خاتم النبیین محمد و آله و صحبه اجمعین و من تبعهم باحسان الى یوم الدین .
ستیز اسلام با ولایات متحدهبرادران و سروران من ! بنده از این که طى دیدارى مبارک و مناسبتى پاک و پر خیز و برکت با شما در این مرکز اسلامى ملاقات مى کنم . بسیار خوش وقت و خوش بخت هستم . این اولین مسافرت من به ایالات متحده آمریکا در آمریکاى شمالى است . چیزهاى زیادى را درباره این منطقه ، انتشار اسلام در آن ، توجه و عنایت برادران مسلمان ما که در اندیشه این سرزمین بوده و با اسلام و محبت و شور اشتیاقى که نسبت به آن دارند به این سرزمین ها مهاجرت کرده اند، مى شنیدم . با این حال از شما چه پنهان اصلا تصور نمى کردم که به اذان خدا روزى با این تعداد از برادران و خواهران مسلمانم یک جا (در کشورى چون آمریکا) جمع مى شوم و این همه شور و شوق دینى و این همه احساس پاک اسلامى را در آنها مى بینیم .
البته مى دانستم که اسلام با این سرزمین ها که در حال حاضر از طریق پیشرف صنعتى و علوم جدید و کاربردى ، مسابقه اکتشافات و سلطه بر حیات سیاسى جهان بر امور جهان مسلط شده ، در ستیز است .
اسلام به این منطقه وارد شده و راهى جلوى پاى آن باز شده است و انشاء الله در آینده نزدیک روزى فرا خواهد رسید که در این سرزمین دور از مرکز عالم اسلامى جامعه اسلامى اى پدید خواهد آمد. من امیدوارم و از تحقق یافتن چنین امرى واقعا مسرور و خوشبختم . با این همه در عین حال ، به خاطر تجارت و پژوهشهایى که خداوند مرا به کسب آنها موفق کرده ، نوعى ترس و دلواپسى دارم . ترس من این است که پدید آمدن یک جامعه اسلامى در سرزمینى دور از مرکز اسلامى و فرهنگ و حیات اسلامى امر خطیرى است .
نیاز اسلام به فضایى خاصدر اینکه اسلام دین خاصى براى یک سرزمین معین نیست . هیچ گونه شک و تردیدى وجود ندارد و همچنانکه ((استاد دکتر سلیمان دنیا)) فرموده اسلام دین اقلیمى یا جغرافیایى نیست و من نیز در این مساله با ایشان کاملا موافقم .
با این حال بر خلاف همه اینها از جمله چیزهایى که هیچ گونه شک و تردیدى در آنها راه ندارد این است که دین اسلام نیازمند جو خاص و ذوق ویژه اى است که بر اندیشه ، احساس ، میزان ارزیابى اشیا و ارزشهاى است که بوى آن از دور دست هم به مشام مى رسد. اسلام نیازمند فضا و اگر بخواهیم صراحت و دقت بیشترى به خرج بدهیم باید بگوییم نیازمند درجه حرارت معینى است ؛ چرا که اسلام یک دین زنده انسانى است نه یک دین عقلى که فقط در مغز یا فلسفه و یا کتابخانه زندگى کند. اسلام صرفا یک عقیده خشک و خالى یا لیست و فهرستى کوتاه یا بلند از عقایدى نیست که انسان به آنها گردن بگذارد و بس .
اسلام در آن واحد شامل عقیده ، عمل ، رفتار، اخلاق ، عاطفه و احساس ‍ است . همچنین شامل ذوق هم مى شود؛ ذوقى که انسان را به زیر سلطه و سیطره کسى را براى پذیرش دین اسلام مشروح کند و آن شخص به اسلام به عنوان دین برگزیده خداوند و رسالت نهایى او ایمان بیاورد و در کوره اسلام ذوب مى شود و به قالب و رنگ و روى دیگرى در مى آید چنانکه گویى تازه متولد شده است ؛ چرا که اسلام میلاد مستقل و کامل و همه جانبه اى است و درون آن هر گونه انقلاب و کمالى جا مى گیرد. بدین ترتیب اسلام یک عقیده خشک و خالى و ربانى نیست . بر عکس دینى است که در تمام اعضاى درونى فرد نفوذ مى کند و در تمام رگهاى او جریان مى یابد چنانکه جریان برق از یک جسم به جسم دیگر و از یک منبع به منبع دیگر جریان مى یابد.
اسلام ؛ به مثانه نقش و نگار الهىحال که اسلام چنین دینى است باید دانست که این دین چیزى نیست که بتوان آن را فقط به صورت حرفى منتقل کرد.به طورى که مثلا شخصى بگوید به خدا و پیامبر ایمان آوردم و دیگر مساءله تمام شود. بر عکس دین اسلام روش اندیشه و ذوق خاصى است که از طریق آن اشیاء پاک و پلید از هم جدا مى شوند. پیامبر اسلام (ص ) اشیائى را نیک و اشیائى را بد مى دانست و در همه چیز حتى در کفش پوشیدن ، راه رفتن و سایر امور دیگر تیمن را دوست داشت ، از چیزهایى انبساط خاطر پیدا مى کرد و از دیدن پاره اى چیزهاى دیگر گرفته و بى حال مى شد. این امور ذوق نبوى و یک ذوق آسمانى است که وراى آسمانهاى هفت گانه نازل شده است .
انبیاء (علیه السلام ) حامل این ذوق بوده و پیامبر اسلام (ص ) نیز وارث آن شده است .
به همین خاطر مى بینیم که خداوند متعال اسلام را به نقش و نگار، آرایش و پیرایش و رنگ و روى الهى توصیف فرموده است .حال اگر اسلام صرفا یک عقیده یا یک عمل صرف بود، شایسته این توصیف نبود؛ چرا که صبغه (رنگ آمیزى ) یک رنگ فراگیر، علامت ممیزه ، شعار جدایى آفرین و یک خصلت ممتاز است .اسلام زمانى مى تواند نقش و نگار رنگ و روى الهى باشد که میان دو انسان ، دو نوع زندگى ، دو روش حیات ، دو ذوق گوناگون و دو نوع ارزش گذارى براى اشیا، ارزشها و ایده ها، جدایى افکند؛ چرا که موازین اسلام با موازین کفر و جاهلیت فرق دارد.به همین خاطر بارها در احادیث نبوى (ص ) و کتابهاى حدیث به جاهلیت و رسم و رسوم آن اشاره شده است و مثلا گفته مى شود فلان کار از خصال جاهلیت یا از حمیت جاهلیت و...، است .در قرآن نیز چنین آمده است که :
ولا تبرجن تبرج الجاهلة الاولى
(( و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمایى نکنید (و اندام و وسایل زینت خود را در معرض تماشاى دیگران قرار ندهید))
حال آن که دوران جاهلیت به سر آمده و اصلا چیزى به نام جاهلیت باقى نمانده است . قرآن از این امور به صورت ، جاهلیت ، تعبیر مى کند؛ چرا که جاهلیت یک روش زندگى مستقل است . در آن حسن و قبح ، حلال و حرام ، فرض و واجب و ممنوع و موازین خاص اشیاء مخصوصى وجود دارد بدین ترتیب جاهلیت نوع خاصى از زندگى است که خداوند آن را ناپسند داشته و آن را لعنت کرده و از آن متنفر است . این است که در احادیث آمده است .
ان الله نظر الى اءهل الارض فمقتهم عربهم و عجمهم الا بقایا من اهل الکتاب 
((خداوند به اهل زمین نگریست و از عرب و غیر عرب آن متنفر شد به غیر از بقایایى از اهل کتاب ))
پس به همین خاطر است که خداوند متعال از جاهلیت ناراحت است ، آن را لعن و بى ارزش نموده و براى بندگان خود نپسندیده و فرموده است ؛
و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولى 
و همچون جاهلیت پیشین در میان مردن ظاهر نشوید و خودنمایى نکنید (و اندام و وسایل زینت خود را در معرض تماشاى دیگران قرار ندهید)...
اذا جعل الذین کفروا فى قلوبهم حمیة الجاهلیة 
آنگاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جاى داده اند...
پیامبر (ص ) نیز هر وقت در شخص مسلمانى چیزى از بقایاى جاهلیت را مشاهده مى نمود مى فرمود
انک امرء فیک جاهلیة 
(( تو انسانى هستى که هنوز مقدارى از روحیه جاهلیت در تو وجود دارد))
همچنان که وقتى میان ابوذر و غلام او تفاوت عجیبى دید و مشاهده کرد که غلامش را مى زند و به او توهین مى کند، به او گفت .
انک امرء فیک جاهلیة 
(( تو انسانى هستى که (هنوز مقدارى از روحیه ) جاهلیت در تو وجود دارد)
ابوذر نیز از این فرمایش پیامبر (ص ) متاءثر شد و کارى کرد که دیگر فرق میان او و غلامش نباشد و از آنچه که خود مى پوشید و مى خورد به غلامش نیز مى داد.
این است که خداوند تبارک و تعالى اسلام را نوعى نقش و نگار الهى معرفى کرده است و اگر اسلام رنگ خاص و روش ویژه اى براى زندگى نبود، قطعا خداوند آن را با کلمه صبغه معرفى نمى کرد و نمى فرمود:
صبغة الله و من اءحسن من الله صیغة ...
(( این رنگ و زینت خداست و چه کسى مى تواند زیباتر از خدا بیاراید و بپیراید...))
ماهیت اسلامخداوند پس از معرفى اسلام در این صورت بندگان خودش را تشویق مى نماید تا از پیامبران (علیه السلام ) پیروى نمایند. این است که پس از ذکر فهرست بلند بالا و درخشانى از سلسله جلیل انبیاء (علیه السلام ) مى فرماید.
و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داوود و سلیمان و اءیوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجرى المحسنین # و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین # و اسماعیل و الیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا على العالمین # و من آبائهم و ذریتهم و اخوانهم و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم # ذلک هدى الله یهدى به من یشاء من عباده و لو اءشرکو الحبط ما کانوا یعملون 
(( ما به ابراهیم ، اسحاق و یعقوب فرزند اسحاق را عطا نمودیم و آن دو را به سوى حقیقت و خوبى رهنمود کردیم ، پیشتر نیز نوح را به سوى حقیقت و نیکى ارشاد نمودیم و از نژاد نوح هم کسانى همچون داود، سلیمان ، ایوب ، یوسف و هارون را قبلا هدایت و ارشاد کردیم و همان گونه که ابراهیم و همه این پیغمبران را پاداش دادیم اینان را نیز بدانچه مستحق باشند پاداش مى دهیم # و زکریا، یحیى ، عیسى و الیاس را نیز هدایت دادیم و همه آنان را از زمره صالحان و بندگان شایسته ما بودند # و اسماعیل ، الیسع ، یونس ، لوط را نیز رهنمود کردیم و هر کدام از اینان را بر جهانیان زمان خود برترى دادیم # و از میان پسران ، فرزندن و برادرانشان گروه زیادى را رهنمود نمودیم و آنان را برگزیدیم و به راه راست ارشاد کردیم # این توفیق بزرگى که چنین شایستگان و برگزیدگانى بدان نایل آمدند توفیق خدایى است و خداوند هر کس از بندگانش را بخواهد بدان نایل مى سازد اگر چنین شایستگانى - چه رسد به دیگران - شرک مى ورزیدند هر آنچه مى کردند هدر مى رفت و اعمال خیرشان ضایع مى شد خرمن طاعتشان به آتش شرک مى سوخت .
پس از آن مى فرماید
اءولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده ...
آنان کسانى اند که خداوند ایشان را هدایت داده است و توفیق رسیدن به راه حق و نیکى را اعطا نموده است پس از هدایت ایشان پیروى کن و به راه ایشان برو...
یعنى : راه آنها را دنبال کرده و از مسیر آنان حرکت کن . پس از آن پیامبر اسلام (ص ) را به عنوان یک قدوة و اسوه حسنه و همیشگى و الگوى کامل معرفى نموده و با مخاطب قرار دادن مؤ منین از زبان پیامبرش فرموده است .
قل ان کنتم تحبون الله فاتبعون یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم ...
(( بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید...))
بدین ترتیب اسلام نسبت به سایر ادیان دیگر حساسیت و تاءثیر بیشترى دارد.یک مسیحى همین که بگوید من مسیحى هستم ، کافى است و پس از آن هر نوع تمدن ، فلسفه ، روش روشن ، متد فکر، الگو و ارزشى را که بخواهد مى تواند انتخاب کند.
یکى از دوستان هندى من از یکى از هندوهاى با سواد و اهل علم سؤ ال کرده بود که قربان ! وقتى از یک فرد مسلمان پرسیده شود که اسلام چیست ؟ در پاسخ مى گوید: لااله الا الله محمد رسول الله یعنى دین اسلام در این عبارت خلاصه مى شود. حال اگر از شما نیز به عنوان یک هندو همین سؤ ال شود که جان مایه و جوهره آیین هندو چیست ، چه مى گویید؟ البته به شما بگویم که من نمى خواهم کتاب قطور و مفصلى را براى من بگویید. من خودم کتابخانه بزرگى دارم که اگر بخواهم فلسفه برهمایى یا ((وانت )) را بفهمم مى توانم به آن کتابها مراجعه کنم ، ولى اگر به شما بگویم که من حداکثر دو دقیقه وقت دارم و از شما مى خواهم در این مدت کوتاه جمله یا عبارتى را به من بگویید که در آن روح و جوهر هندوئیسم نهفته باشد شما چه مى گویید؟
دوست من گفت : آن هندو چند لحظه اى مکث کرد و گفت : فلانى ! هندو به هیچ چیز ایمان ندارد و در عین حال به همه چیز ایمان دارد.به طورى که اگر یک هندو گفت من هندو هستم ، دیگر به چیزى نیاز ندارد. او دیگر هندوست حال هر نوع رفتار و عملگردى که مى خواهد داشته باشد؛ به امورى ایمان داشته باشد یا نه ، هندوست .مادامى که خودش اقرار کند یا خودش را هندو مى داند، هندوست .
حال آنکه اسلام این گونه نیست .اسلام ، چنانکه عرض کردم از همه ادیان حساسیت و تاءثیر بیشترى دارد. حدود مشخص و معینى دارد، به طورى که مى توان با آن حدود و علائم مرزهاى اسلام با کفر و جاهلیت را تشخیص ‍ داد.حلال و حرام و پاک و پلید را از هم جدا کرد. اگر چنین حدود و مقرراتى رعایت شد فرد در دایره اسلام است وگرنه با مفهوم ((رده ))مواجه مى شویم .
رده یا ارتداد در هیچ آیین و مسلک دیگرى داراى این معنى واضح و روشنى که ما از آن مى فهمیم و مى شناسیم نیست . در بیشتر آیین ها نمى توان براى این مفهوم معادلى پیدا کرد. حال آنکه در میان ما مسلمانان مفهوم ارتداد از بزرگترین گناهان کبیره و معصیتهایى است که تن آدم را به لرزه در مى آورد و حتى در احادیث پیامبر چنین آمده است که :
و یکره اءن یعود الى الکفر کما یکره اءن یقذف فى النار
((... و بازگشت به کفر را چنان ناپسند بدارد که افتادن به آتش را کریه و ناخوشایند مى داند.
مسئولیتى بزرگ و سنگیناکنون به شما مى گویم حال که اسلام این گونه دینى است ، مسئولیت ما مسلمانانى که در آمریکا و اروپا اقامت داریم ، بسیار بزرگ و سنگین است .
اگر اسلام تنها عقیده ، اعمال یا عبادات صرفى بود کار چندان دشوار نبود، ولى اگر اسلام صبغه الهى و روش خاصى براى بزرگى است ، اگر اسلام احساس ، عاطفه و حساسیت خاصى است ، اگر اسلام بیشتر از سایر ادیان تاءثیر مى پذیرد، اگر اسلام انقلاب است و اگر اسلام یک تغییر بنیادین در میزان ارزش گذاریها، ارزشها، آرمانها و نیک دانستن امور است ، بدین ترتیب کار اسلام و یک مسلمان یک کار فوق العاده دقیق و عمیق و مسئولیت پذیرش اسلام به عنوان دین ، یک مسئولیت بزرگ و سنگین است .
این است که نمى توانیم فقط به مطالعه کتب یا گوش دادن به سخنرانى ها بسنده کنیم هر چند هم که در اوج دقت و سطح تعالى باشیم .
علاوه بر این نمى توانیم طعم و مزه اسلام راستین را تنها از خلال کتابها یا سخنرانیها بچشیم . هر چند که ناگزیر یابد به کتاب و سخنرانى نیز مراجعه کنیم و از فواید غیر قابل انکا آنها بهره مند شویم ، ولى نمى توانیم تنها به این امور بسنده کنیم ، بلکه ما نیازمند یک فضا، آب و هوا و صبغه اسلامى هستیم ، ما نیازمند این هستیم که اسلام را با چشمان خود مشاهده کنیم ، با گوش خود بشنویم و با دستان خود حس کنیم و آن را با ذائقه خود مزه نماییم .
پیش به سوى اسلام زندهبنابراین پس از دید و بازدید و گفتگو ناگزیریم و باید که به شیوه اسلامى زندگى کنیم . به سرزمینهایى برویم که در آنجا زندگى اسلام برقرار است و در آنجا جامعه اسلامى نمونه ، شبه نمونه ، نیمه نمونه یا یک چهارم نمونه یافت مى شود.بله ، باید اسلام زنده را ببینیم که روى پاهایش راه مى رود و با شش هاى خود نفس مى کشد.
لذا چاره اى جز همنشینى و گفتگو با مؤ منین صادق و راستین نداریم .
به همین خاطر است که مى بینیم خداوند پیامبر خود حضرت محمد مصطفى (ص ) را که شما نیز مى دانید معصوم بوده و الگو و نمونه برتر همه انسانها و تمامى نسلهاى بشرى بوده ، به همدمى و همنشینى با صالحان تشویق مى کند و به او مى فرماید:
و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشى یریدون وجهه و لا تعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لا تطع من اءغفلنا عن ذکرنا و اتبع هواه و کان اءمره فرطا
(( با کسانى باش که صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فریاد مى خوانند، و تنها رضاى ذات او را مى طلبند و چشمانت از ایشان به سوى ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر براى جستن زینت حیات دنیوى برنگردد و از کسى خود غافل ساخته ایم ، از همان ابتدا به دنبال آرزوى خود روان گشته است و همواره فرمان یزدان را ترک گفته است و کار و بارش همه افراط و تفریط بوده است .
حال که وضعیت پیامبر معصوم خداوند چنین است مسلمانان چه حال و وضعى باید داشته باشند، به این فرموده خداوند توجه کنید:
یا ایها الذین آمنو اتقوا الله و کونوا مع الصادقین 
(( اى مؤ منان ! از خدا بترسید و با راستان ، همگام باشید))
این است که فقط کتاب و مطالعه و خواندن براى ما مسلمانان کافى نیست .
مسئولیت ما در برابر تشکیل یک جامعه اسلامى نمونهجامعه اسلامى اینجا هنوز در حال شکل گیرى است و فعلا دوران طفولیت خود را مى گذراند این است که باید در برابر این جامعه احساس مسئولیت نموده و هوشیار باشیم . امیدواریم که این جامعه که به فضل و حول خداوند متعال متولد شده ، بر پا شود. شکل بگیرد، شکوفا شود و به سن بلوغ برسد تا در سایه چنین جامعه اى زمینه تربیت نسل جدید مسلمانان فراهم آید.
حال باید دید اسباب و زمینه هاى تاربیتى اى که از آن سخن مى گوییم چیست ؟ این اسباب عبارتند از: عقیده ایمان ، تحقیق ، تحصیل ، همدمى ، همنشینى و مجاهدت ، خداوند متعال در این باره مى فرماید.
والذین جهدو فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین 
(( کسانى که براى رضایت ما به تلاش ایستند و در راه پیروزى دین ما جهاد کنند، آنان را در راههاى منتهى به خود رهنمود و مشمول حمایت و هدایت خویش مى گردانیم و قطعا خداوند با نیکوکاران است و کسانى که خدا در صف ایشان باشد پیروز و بورزند.))
آنهایى که در راه دین خدا مجاهدت مى ورزند، خداوند متعال نیز درهاى ایمان ، حکمت و بصیرت را چنان به روى آنها باز مى کند که اصلا به تصور انسان نیز در نمى آید.
این مسئولیت چنین جامعه اى است که شما اعضاء و بنیانگذاران آن هستید. الحمدلله شما در ایجاد چنین جامعه اى فضل بزرگى دارید. به طورى که اگر شما نبودید، اگر به این سرزمین مهاجرت نمى کردید و این سرزمین را به عنوان محل اقامت خود بر نمى گزیدید و آن را بر دیگر سرزمین ها ترجیح نمى دادید، چنین جامعه اى متولد نمى شد و اصلا پدید نمى آمد.
اکنون نیز با تمام جدیت بکوشید که این جامعه ، یک جامعه اسلامى ، ایده آل و الگو باشد، نه جامعه اى که صرفا بر مبناى فلسفه و چون و چراهاى فلسفى بنا شده باشد؛ چرا که اسلام تنها یک نظریه سیاسى ، یک فلسفه عقلى ، اجتماعى و نظام حکومت گرى صرف نیست ، بلکه اسلام پیش از هر چیز عقیده اى است که در تمام اعضاى درونى وجود فرد نفوذ مى کند و به روح و جان او سرایت کرده و ریشه مى دواند.پس از آن همچنان که گفتم اجراى عملى و ذوق است .
اسلام صحابه  رضى الله عنهم اجمعین ، همه این جوانب را در بر مى گرفت . به طورى که آنها از لحاظ اعتقادى ، اخلاقى و حتى ذوقى مسلمان بودند. آنها میزان ارزش گذارى امور بودند. به همین خاطر صحابه گرانقدرى چون عبدالله بن مسعود رضى الله عنه به خود این اجازه را مى داد که بگوید:
((آنچه که به نظر مسلمانان نیک و حسن بود در نزد خداوند چنین بود و آنچه که به نظر مسلمانان بد و قبیح بود در نزد خداوند نیز همین گونه بود))
بنابر اعتقاد محققین ، منظور از مسلمانان در این عبارت ، صحابه پیامبر است و آنها چنان وضعى پیدا کرده بودند که آنچه را که خود خوب و نیک تشخیص مى دادند، در نزد خداوند نیز خوف و نیک بود و به این وسیله میزان ارزش گذارى خوب و بد امور شدند، چنانکه هرگاه به اجتماع ، امرى را نیک مى دانستند، آن امر نیک و اگر اجماعا یا اکثرا آنها امرى را بد و زشت تشخیص مى دادند، آن امر بد و زشت بود.
این خواسته اسلام و قرآن از فرد مسلمان است که میزان و سنجشگر امور دین باشد، و اسلام او همه جوانب را در بر بگیرد و اسلام را به صورت حقیقى مزه کند تا یک فرد آمریکایى تفاوت بزرگ و شکاف عظیمى را میان جامعه خودش که ماده آن را به صورتى وحشیانه ، بى رحمانه و بیهوده به حرکت در مى آورد و جامعه اسلامى ، مشاهده کند و ببیند که جامعه اسلامى یک جامعه هدایت یافته ، سنگین ، باوقار، مؤ دب ، عفیف و صالح بوده و جامعه اى است که شب را با عبادت و روز را با تلاش و کوشش در راه امرار معاش پاک و کسب روزى حلال و خدمت انسانیت زنده نگه مى دارد.
خود جود چنین جامعه اى براى اسلام یک پیروزى و فتح به حساب مى آید.یک آمریکایى با دیدن چنین جامعه اى با خود مى گوید که طعم لذت زندگى در جامعه اسلامى یافت مى شود، نه در جامعه ما آرزو مى کند به چنین جامعه اسلامى اى که آرامش و نور آن را فرا گرفته راه یابد و جامعه فاسد و متضمنى را که در آن متولد شده و زندگى کرده است ، لعنت کند.
اسلام منطقه اى ؛ هرگز!در پایان مى خواهم بگویم که من به راستى از این مى ترسم که ما مسلمانان آمریکا و هر کشور دیگرى اگر در لاک خود فرو رویم و مانند مارى که پوست اندازى مى کند، گوشه عزلت پیشه کنیم و فقط به مطالعه کتب و تحقیقات علمى یا مباحث نظرى و فلسفى بسنده کنیم و پیوند خود را با سرچشمه هاى حقیقى اسلام و مراکزى که زندگى اسلامى در آنها به مراتب فراتر از اینجاست و جو آرامى بر آنها حاکم است قطع کنیم و یا منابع احساسات و عواطف اسلام در وجود و قلب ما خشک شوند، یک نوع اسلام آمریکایى ، اروپایى ، ایرانى ، ژاپنى ، هندى ، پاکستانى و....، پدید مى آید که همه آنها هم یکدیگر را رد مى کنند. به طورى که اسلام آمریکایى با اسلام آسیایى ، اسلام ژاپنى با اسلام افغانى و...، اختلاف پیدا مى کند و از این راه به جاى جامعه واحد اسلامى جامعه هاى اسلامى اى پدید مى آید که ذوق ، الگو، ارزش و موازین ارزش گذارى آنها در مورد امور مختلف با هم اختلاف دارد.
البته این هم خطر بزرگى براى اسلام به حساب مى آید و باید قبل از آنکه حالت بحرانى پیدا کند و زمام امور را از دست رهبران اسلام بگیرد، علاج شود و همین مساءله حکمت اصلى و اساسى تشریع حج و گرد آوردن مسلمانان ، با وجود اختلاف اقلیمى ، قومى ، زبانى و فرهنگى آنها در یک جا و یک زمان است تا از این طریق امر دین بر کسى پوشیده نماند و زمینه ارائه اسلام در نقاط مختلف جهان اسلام فراهم مى آید و مخالفت با بدعت ها و تحریفاتى که مانند علفهاى هرز در عقول و مزارع اندیشه مى رویند امکانپذیر باشد و بتوان همگان را از خطر آنها آگاه کرد. چنان که اگر حج نبود، دین اسلام و مسلمانان نیز مانند سایر ادیان در معرض تحریف قرار مى گرفتند.
بنابراین برادران ! شما را با قاطعیت هر چه تمام تر از پدید آمدن یک اسلام منطقه اى مستقل ، برحذر مى دارم و از اینکه جامعه اى براى مسلمین پدید آید که با جوهر و اصول اسلامى کاملا مخالف باشد، به شما هشدار مى دهم .
اینها سخنانى بود که در این لحظه خداوند گفتن آنها را براى من امکانپذیر ساخت و اگر شما در این گفته ها تاءمل کنید و اندکى با خودتان خلوت نمایید، ارزش و فایده این سخنان و اثر آنها را در زندگى در این کشور و سایر جاها احساس خواهید کرد.
والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم

موفق باشید .... 

نظرات 2 + ارسال نظر
7alma دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.7alma.blogsky.com

سلام محمد جان
وبلاگ خوبی داری
لینک شدی . اگه دوست داشتی مرا نیز با نام "بهترین وبلاگ آموزشی" لینک کن لطفا ممنون
http://www.7alma.blogsky.com

site01 چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.site01.jof.ir

56650323254آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.jof.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد