رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

دربستر مرگ امیرالمومنین ...

همه ى فرزندانش بنا به خواسته او، گرد بسترش نشسته بودند و با چشمانى اشکبار به سیماى مردى چشم دوخته بودند که مى خواست در آخرین دیدار، آخرین حرفهاى خود را بگوید. بزرگان بنى هاشم و روساى شیعه را هم خواسته بود تا در آن مجلس حضور یابند.

راى آن که همه ى مدعوین حاضر و شاهد باشند، بستر آن حضرت را در اتاق نسبتا بزرگى گسترده بودند. هرکس وارد اتاق مى شد از دیدن آن عزیز، بى اختیار سیل اشک بر رخسارش جارى مى شد. آیا این على است؟ شیر غران میدانهاى جنگ؟ موج خروشان کارزارهاى سخت؟ کوه صلابت و قدرت؟ قهرمان یکه تاز بدر و احد؟ سردار سرافراز خندق و خیبر؟ اینک اوست که این چنین رنجور و ناتوان در بستر افتاده است؟


پیشانى مبارکش را با دستمال زردى بسته بودند. رنگش چهره پارچه یکى بود، سم قوى و مهلکى را که به تیغه ى شمشیر خورانده بودند، پیدا بود که در سرتاسر خونش پراکنده گشته است و اثر کشنده ى خود را کاملا به جا نهاده است. اطرافیان آرام مى گریستند.


 اما لبخند نمکین و کم رنگى بر لبان بى رنگ آن حضرت نقش بسته بود. دیگران را دلدارى مى داد و مى فرمود: آرام باشید. غم مخورید. بى تابى مکنید. اگر بدانید به چه مى اندیشم و چه مى بینم هرگز غمگین نخواهید بود. اگر نمى دانید بدانید که همه ى دل مشغولى من این است که هر چه زودتر به حبیب و سرورم پیامبر اکرم بپیوندم. دوست دارم هرچه زودتر به دیدار همسر مهربان و فداکارم، زهراى عزیز، بشتابم. آگاه باشید این پیامبر خداست که هم اینکه به روى من مى خندد و مرا پیش خود فرامى خواند. عزیزانم ناراحت نباشید، صبورى کنید.


از پشت در، صداى گریه ى آرام و سوزناک زنان و دختران، دل انسان را کباب مى کرد. به دستور آن حضرت، ایشان نباید ضجه بزنند و بى تابى کنند. نباید صدا به ناله و فریاد بلند کنند. 


حق داشتند فقط گریه کنند، اشک بریزند، عزادارى کنند. اما نباید سیلى به صورت بزنند یا گونه به ناخن بخراشند یا موى از سر بکنند یا فریاد بزنند و بى قرارى کنند. مردان حاضر در مجلس هم همین وظیفه را داشتند.


 البته زینب و ام کلثوم آموخته بودند که هرچند آتش غم، وجودشان را شعله ور سازد، چگونه آرام و بى سر و صدا اشک بریزند. آخر آنها زمانى که کودکانى بیش نبودند در مصیبت مرگ مادر همین دستور را از پدر امر و توصیه ى پدر، آرام اشک مى ریختند.


امیرالمومنین علیه السلام نگاهش را که بى فروغ بود اما هنوز تا عمق جان نفوذ مى کرد، در جمع حاضر به گردش درآورد و همه را از نظر گذراند و نگاهش به دیدگان پر اشک حسن، پسر بزرگش دوخته شد و آهى کشید و فرمود: پسرم حسن! جلوتر بیا، بیا که با دیدن چهره ى جذاب و گیراى تو، خاطره ى برادرم رسول خدا برایم زنده مى شود. شباهت تو به پیامبر بسیار شگفت انگیز است. جلو بیا، به نزد من.


حسن به دستور پدر جلو آمد و در مقابل بستر آن حضرت ایستاد. امیرالمومنین خواست به او کمک کنند تا بنشیند. دو سه بالش کوچک تکیه گاهش کردند تا توانست در بستر بنشیند. آنگاه دستور داد صندوقى را که درون گنجه اى قرار داشت بیاورند. در حضور همه، خود، در صندوق را گشود.


 شمشیر ذوالفقار، عمامه و رداى رسول اکرم، کتابچه اى سر به مهر، کتابى نسبتا قطور، قرآنى که خود به دست مبارکش فراهم آورده و نوشته بود، و چند چیز دیگر که از پیامبر به عنوان میراث امامت به ارث برده بود، همه را یک به یک تسلیم حضرت حسن کرد. و حاضران به شهادت طلبید و فرمود: شما همگى شاهد باشید، امام و پیشواى پس از من، حسن، سبط اکبر پیامبر است.


 سپس به امام حسن فرمود: و تو پسرم، اینها را که امانت امامت است پس از خود به برادرت حسین خواهى سپرد. آنگاه امیرالمومنین سربرگردانید و چشم به حسین دوخت. همه ى آنهایى که آنجا بودند دیدند که وقتى چشم آن حضرت به حسین افتاد، چند بار سر تا پاى او را ورانداز کرد و اشک در چشمان بى فروغش حلقه زد و فرمود: حسین جان، جلوتر بیا. شبیه ترین چهره ها به چهره ى پیامبر از آن حسن است و شبیه ترین اندامها به اندام آن حضرت از آن تو. و شما دو نفر هر دو فرزندان رسول خدا و از اصحاب کساء هستید. پسرم حسین تو هم فراموش مکن که امام پس از تو پسرت على است.

على که پسرى دوازده ساله بود در کنار پدر ایستاده و در غم از دست دادن پدربزرگ اشک مى ریخت. او هم مثل دیگران آرام گریه مى کرد. اما همین که حضرت على از او خواست تا به کنار بسترش برود على خود را در آغوش پدربزرگ انداخت و تاب از دست بداد و بغضش ترکید و هاى هاى گریست. دیگران هم به صداى گریه على زار زار گریستند و صداى گریه بلند شد.


 امیرالمومنین هم با همه ى صبورى از گریه ى معصومانه ى على اشکش جارى شد. پس از چند دقیقه، با اشاره ى دست آن حضرت هم آرام شدند. سپس آن بزرگوار دست نوازش بر سر على کشید و فرمود: عزیز جانم فراموش مکن که امام پس از تو فرزندت محمد خواهد بود. پیامبر به من سفارش کرده است تا به تو بگویم سلام آن حضرت را به او برسانى. سلام مرا هم به او برسان و بگو که پیامبر فرموده بود او در زمان خویش باقرالعلوم لقب مى گیرد.


آنگاه حضرت امیرالمومنین علیه السلام دوباره امام حسن را مخاطب قرار داد و فرمود: فرزندم! تو پس از من ولى امر و صاحب خون من خواهى بود. اگر خواستى از قاتل من درگذرى خود مى دانى. و اگر تصمیم گرفتى او را به سزاى عملش برسانى، در برابر ضربتى که او به من زده است، فقط یک ضربت به او بزن و مراقب باش که در این قصاص، از حدود الهى خارج نشوى.


همه مى دانستند امیرالمومنین کسى نیست که بخواهد انتقام بگیرد. مى دانستند اگر او زنده بماند، چه بسا از ضارب خویش بگذرد. اما این را هم مى دانستند که به اجراى حکم الهى نیز حرمت مى گذارد.


 و لکم فى القصاص حیوه یا اولى الالباب [ سوره ى بقره، آیه 179. ] اى خردمندان بدانید که در دل قصاص، حیات و زندگى نهفته است. و آن بزرگوار در تفسیر این آیه فرموده بود: القتل یقل القتل [ تفسیر نورالثقلین ج 1 ص 158. ] کشتنى که از بسیارى کشتن ها مى کاهد، همان حکم قصاص است.


از این رو از جانشین خویش خواست تا اگر تصمیم گرفت قاتل او را به سزاى عملش برساند به عنوان اجراى حکم خداوند این کار را انجام دهد، نه به عنوان انتقام جویى و فرونشاندن آتش خشم و غضب. پس از این سفارش، به فرزند برومندش فرمود: اینک پسرم! کاغذ و قلمى بیاور و در حضور جمع حاضر آنچه را که مى گویم، بنویس. امام حسن به دستور پدر قلم و کاغذ آورد و آماده شد تا وصیت امیرالمومنین را بنویسد تا در تاریخ ماندگار شود و براى آیندگان درس عبرت گردد.


موفق باشید ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد