ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از جمله وجود مقدّس خاتم الاوصیاء، خُلّص همهی انبیاء، آنکه همهی انبیاء به دوران امامت او غبطه میخوردند که کاش در آن دوران، امّت او باشند.
آن کسی که جدّ مکرّمش حضرت صادق القول و الفعل فرمودند: «لَو اَدرَکتُهُ لَخَدَّمتُه» اگر درکش میکردم، خادمش میشدم؛ یعنی وجود مقدّس حضرت حجّه ابن الحسن المهدی (صلوات اللّه وسلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) که برای اوّل مرجع دین، اخُ السَّدیدش، حضرت شیخُنا الاَعظم، مفید عزیز، نکاتی را بیان فرمودند؛ که مفید عزیزم! «قابَ قَوسَینِ اَو اَدنَی» یعنی آنکه جایی خلأ در خلأ بود، هیچ نبود، حتّی هیچ موجودی الّا وجود مقدّس انسان (پیامبر اکرم) اجازهی ورود در فوق عرشیّه نداشت.
بعد حضرت فرمودند: مفید عزیز! هر که انسان شد، میتواند به قاب قوسین برسد. پس مقام انسان این است؛ امّا آنچه که این مقام را از انسان سلب کرده، همان گناه است که این روایت شریف هم، همین معنای قاب قوسین را به تعبیر دیگری تبیین کرده است.
وجود حضرت ثامنالحجج، آقا علیّ ابن موسیالرضا (صلوات اللّه و سلامه علیه) از پدر گرامیشان و آن حضرت هم به نقل از حضرت صادق القول والفعل (صلوات اللّه و سلامه علیهما) بیان میفرمایند: گاه است که گناه انسان، میان او و بهشت، نه میان او و خدا، به اندازه ی عرش تا فرش جدایی و فاصله میاندازد،برای چه؟ از بس گناه کرده، جدایی او فقط از بهشت خدا، از فرش تا عرش است، چون آنقدر گناه کرده که دیگر مقام انسانیّتش را از دست داده....
چه تعبیر زیبایی را حضرت سلطان العارفین، سلطان آبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) داشتند– خوب گوش دهید، عجب جملهای است. عرفا چه میبینند؟! کجا را میبینند؟!- ایشان فرمودند: بهشتی که سگ اصحاب کهف بر او وارد میشود، برای انسان مقام نیست بلکه ابتدای ورود به مقامی است که از آن جنّت باز برود، برود تا به «قابَ قَوسَینِ اَو اَدنَی» برسد.
ما عاقبت به خیریمان را زمانی که از دنیا رفتیم به این میبینیم که به بهشت ورود پیدا کنیم. یک موقعی جهنمّی نشویم امّا این اولیاء الهی میفرمایند: بهشتی که بناست سگ اصحاب کهف، وارد شود چه فضیلتی دارد؟ آن ابتداست نه انتها. آن وقت ببینید انسان چه میشود؟ «ثُمَّ رَدَدناهُ اَسفَلَ السّافِلین» بیچاره میشود طوری که دیگر حتّی بوی بهشت به مشامش نمیرسد. فاصله او تا بهشت، به اندازهی فرش تا عرش است. «لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ» گناه انسان را بیچاره و بدبخت میکند، گناه انسان را منکوب میکند، او را خجل زده ملائکة الله میکند.
گاه گنهکار فردای قیامت سرش را بالا نمیآورد. نه اینکه انسانِ دیگری را نبیند «یَومَ یَفِّرُ المَرءُ مِن أَخیه وَ صَاحِبَته وَ بَنِیه» همه از هم فرار میکنند، فرمودند: آنجا که فرار معنا ندارد؛ یعنی رویشان را بر میگردانند، دوستش او را نبیند، همسرش نبیند، فرزندش که پاره تنش بود نبیند، پدرش و مادرش نبینند، همه از هم فراری هستند. «یَومَ الحَسرَة» است.
گاهی انسان صورتش را بالا نمیآورد که چشمش به حیوانی نیفتد! ایشان فرمودند: در عالم مکاشفه، اعاظمی را دیدم، گفتم: ای آقایان عزیز! ای اعاظم! ای بزرگان! حال آنجا چه حالی است؟ آنها اظهار خشنودی میکردند ولی گفتند دلمان گرفته.
پرسیدم: چرا شما که خشنودید؟ گفتند: چون بعضیها را میبینیم چشمها پایین دوخته شده است. آقا جان چرا؟ چون اینها میترسند چشمشان را بالا بیاورند، چشمشان به چشم حیوانی بیفتد، آن حیوان، نگاه بد و معنا دار به آنها کند؛ یعنی آنجا همه چیز معلوم میشود، نگاه حیوان را میفهمیم که حیوان یک نگاهی میکند و میگوید: عجب! تویی؟ من که همین حیوان بودم امّا تو که ادعا میکردی اشرف مخلوقات هستی. به وسیلهی گناه با خودت چه کردی؟ با حال خودت چه کردی؟ مقام خودت را چه طور پایین کشیدی که کالانعام شدی؟
قرآن میفرماید: «بَل هُم اَضَل» اِی اَحسَنِ تَقویم! به کجا رسیدی که حیوان به تو نگاه معنادار میکند؟! خودت را به چه فروختی؟ به گناه زودگذر؟! لذت زودگذر؟
حضرت میفرمایند: بین او و بین «جنّة» جدایی میافتد. «بَیْنَ الثَّرَی إِلَی الْعَرْشِ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ» امّا یک راهی هم یادمان دادند. (گرچه بحث ما چیز دیگری است امّا شرافت حدیث به این است که انسان آن را تمام بخواند.) میفرمایند: « فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ یَبْکِیَ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَدَماً عَلَیْهَا» امّا یک موقعی میشود که «مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ» از ترس خدا (البته ترس به آن معنا نیست؛ یعنی ترس از این که از خدا جدا میشود، همان چیزی که مولی الموالی در دعای کمیل بیان کردند، تمام انبیاء گفتند «فَرَّقتُ بینی و بینِ اَحبّاءک و اولیائک» منظور این جدایی است.)
اشک از دیدگانش سرازیر میشود، آنقدر به واسطه پشیمانیاش گریه میکند «حَتَّی یَصِیرَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا أَقْرَبُ مِنْ جَفْنِهِ إِلَی مُقْلَتِهِ» طوری که دیگر بین او و بهشت به اندازهی یک سیاهی چشم با سفیدیش و یک چشم بهم زدن، فاصله نیست. این تازه اوّل مقام ورود به بهشت است که برود به «قابَ قَوسَین اَو اَدنَی» برسد.
این که اولیای الهی همیشه حالت خشوع و خشیه داشتند یک دلیلش این است که دائم قرب میآورد، انسان را از گناه متنفّر میکند. بعد حضرت میفرمایند: «طوبی لِمَن عَمَلَهُ فی اَدنی قابَ قوسینَ او اَدنی» خوش به حال آن کسی که عملش او را به ادنی میبرد. بعد میفرمایند: منظورم همان «قابَ قَوسَین اَو اَدنَی» است.
گناه انسان را بیچاره میکند. گناه انسان را گرفتار میکند، مقاممان را میگیرد، حالمان را میگیرد. این روایت، عجب روایتی است.
پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «طوبی لمن راقب ربه و خاف ذنب» خوش به حال آن کسی که پروردگارش، حضرت حق را همیشه در نظر داشته باشد. «راِقبَ رَبَّه» مراقب باشد، فراموشی بین او و خدای خودش به وجود نیاید.
یک کد بدهم این کد را به ذهن مبارکتان بسپارید. آیت الله مولوی قندهاری میفرمود: «این کد انسان شدن است.» میفرمودند: «اگر کسی میترسد دچار گناه شود، دائم ذکر خدا را در لسان و قلب داشته باشد.
یاد خدا در لسان و قلب توأمان با هم باید باشد.» دائم یاد خدا باشد، آن وقت هر که دائم یاد خدا بود، دائم خوف از خدا هم دارد. لذا میفرمایند: «وَ خَافَ ذَنْبَهُ» از گناه خودش میترسد، از گناه وحشت دارد. اتّفاقاً اولیاء الهی اینطور هستند، از گناه میترسند.
ترسناکترین نزد اولیای الهی
رسم بود بعضی از اساتید از جمله میرزای قمی با شاگردانشان پنجشنبه صبح پای پیاده از نجف حرکت میکردند، چند جا میایستادند تا شب جمعه به کربلا برسند.به ایشان گفتند: آقا شما نیمههای شب میآیید، نمیترسید؟ فرموده بودند: چرا، من از یک چیزی میترسم. فکر کردند مثلاً آقا میگوید از صدای زوزه گرگی یا چیزی است.فرمودند: این ترس من در روشنایی بیشتر از تاریکی است. گفتند: آقا! آن چه چیزی است که در روشنایی بیشتر میترسید؟ فرمودند: گناه است، من خیلی از گناه میترسم. نسبت به گناه ترسو هستم.
میترسم یک موقع من را بگیرد. آقا! شما؟! با این محاسن سفیدتان در کبر سن! شما که آن حرف زدنتان غوغا میکند، حال را عوض میکند! فرمودند: ولی میترسم. آقا اشک ریختند، فرمودند: اینطور نگویید من میترسم.
اولیاء از گناه میترسیدند. حالا نمیدانم چطور است که ما بیمهابا، بیباک به سمت گناه میرویم؟! چون آنها میدانند کوچکترین گناه باعث میشود انسان از آن مقام انسانیّتی که عرض کردیم «قابَ قَوسَینِ أَو أَدنی»
-که مولای ما به شیخناالاعظم فرمودند انسان میتواند به آنجا برسد- بیفتد. پس ترسناکترین چیز نزد اولیاء الهی گناه است که آنها را از این مقامشان دور کند. مولیالموالی، پیامبر، اینها اینگونه بودند.
اولیاء ما اینطور بودند، این حالت را داشتند. از اسم گناه پرهیز میکردند و وحشت داشتند، فراری بودند. حال خوبی داشتند. «طُوبَی» خوشا به حالشان، پیامبر فرموده است «خَافَ ذَنْبَهُ». حالا آنها از گناه میترسند، گناه کرده بودند، این آقا از اسم گناه میترسد و وحشت دارد.